گیتار من و راننده سواری
نفهمیدم کی تو ماشین خوابم برد تا راننده 2 صبح بیدارم کرد و دیدم رسیدم آمل! راننده ازم خواست تا با یکی از ماشینهای خطی آمل بابل بقیه راه رو طی کنم و منم گیتارمو برداشتمو تو یه ماشین نشستم تا مسافر پر بشه...
نصفه شب بود و من که خوابم پریده بود و حوصله منتظر مسافر موندن و تماشاکردن راننده های 40-50 ساله جاده ای سیبیلوی دوروبرمو نداشتم، برای اینکه دوباره به فکر و خیال فرو نرم گیتارمو برداشتم و همون توی ماشین شروع کردم واسه دل خودم آهنگ زدن!
چند دقیقه بعد راننده با یه مسافر اومد طرفم و من اومدم سازمو جمع کنم که راننده گفت: منهم خیلی موسیقی رو دوست دارم! تو عقب راحت بشین و سازتو بزن! چراغ سقفی ماشین رو هم برام روشن کرد و راه افتادیم...
من متعجب چند تا از آهنگهای هایده و حمیرا و سیاوش و ... رو براشون زدم تا وسط راه یه مسافر ترکمن که میخواست بره گنبد سوار شد. باز هم نذاشتن سازمو جمع کنم، گنبدیه کیف گیتارمو نگه داشت تو بغلش که مزاحمم نباشه و به مسافر جلویی گفت شیشه ماشین رو بده بالا که صدای ساز خوب بپیچه و...
عجیب بود! ساعت 2 صبح یه ماشین با چهار تا مسافر که همدیگه رو نمیشناختن... اونشب راننده برام تعریف کرد از روزی که تو دوران دانشجوییش یه سر رفت تخت جمشید و انگلیسیها رو دیده که دسته جمعی ویولون میزدن، آرزوشه یه باغ 500 متری داشته باشه و یه ویولون که به کمکش بتونه با درختهای باغش حرف بزنه اما الان با این سن و سال هنوزم ساعت 2 صبح برای کمک خرجش داره مسافرکشی می کنه!
(مسعود
Labels: راننده ها