دیروز آخر وقت قبل از تعطیل شدن یک دلمهی برگ مو تعارفم کرد و روی هوا زدمش. گفتم: کاش بازم داشتی، خیلی دوست دارم. الان آمد و بقیه دلمههای شان را آورد و گذاشت روی میز و تذکر داد: دقت کن! پدر برای پسر این کار رو نمی کنه!
*
نمیدونم این هم جزو ژانر ماجراهای " آدمهای خوب شهر" حساب می شه؟
بروشورهای تبلیعاتی بازارچه یه انجمن خیریه رو بردم بدم راننده های کرایه مسیر تجریش- شهرک قدس و خواهش کنم بدن به مسافراشون. محل بازارچه شهرک غربه . مسئول خط نه تنها قبول کرد که بده به راننده های خط خودش - یه تعداد هم گرفت که به پیشنهاد خودش بده به تاکسی های مسیر سعادت آباد و شهرک غرب که پل مدیریت ایستگاهشونه.
چند شب پیش با یکی از دوستان داشتیم از پارک ملت برمی گشتیم که یهو خانمی گفت ببخشید برگشتم به سمتش و گفت ببخشید ماشین پنچر شده میشه یه کمکی بکنین و من در چشمهاش دیدم که چقدر ترس و ناراحتی داره برای کمک خواستن از دوتا پسر جوون من که بلد نبودم رفیقم رفت جلو و شروع کرد به باز کردن لاستیک و تعویضش در این حین بچه کوچک خانم هم هی حرف می زد و رفیقم با خونسردی و روی خوش باهاش برخورد می کرد وسط کار هی خانمه خودش می خواست بره یه آبمیوه یا آب معدنی ای چیزی بگیره ولی رفیقم نذاشت و گفت راحته آخرش اون خانم و خانم دیگه ای که همراهش بود خیلی از رفیقم تشکر کردند این بین چند جوون دیگه رد شدن و متلکایی به ما و خانم ها انداختن که رفیقم بی توجه به اونا به کارش ادامه داد بعدش من و رفیقم به پیاده روی مون ادامه دادیم و تا آخر شب می گفتیم که خیلی شب خوبی بود و دوستم خوشحال بود که خانمه براش دعای خوبی کرده بود
هر وقت اوضاع کار قارشمیش میشه و توفیق اجباری فراغت دست میده، پلاس میشم تو خیابونا منباب فضولیگریهای اجتماعی و انباشت اطلاعات برای دق دادن رفقا در مباحثات. حالا تو مترو همه از گیت رد میشن الا من. هی میرم عقب، میام جلو؛ اما باز نمیشه که نمیشه. کارمند مترو میگه: آقا اینجا ورودیه باید کارت بزنی. من پقی میزنم زیر خنده، با هم میخندیم. بعد آقائه باس خاطر اینکه ما احساس ضایع شدن نکنیم 10 دیقه از خاطرات مترو و حواسپرتی ملت میگه با هم میلبخندیم. حالا بیخیال نمیشه که، بعد از 8-7 دیقه که مطمئن میشه من احساس ضایع شدن بهم دست نداده رخصت میده که بریم. تو قطار پسربچه غرولند میکرد، آبجی کوچیکش هم نق میزد. پیرزنه به مادرش گفت: شاید گرسنهس بیا یه کم نون بدم دستش. بابای بچهها داشت بالبال میزد که نه، انگار حالا اگه این پیرزن یه تیکه نون بده دست بچه 4-3 ساله، آسمون، زمین میاد. پیرزنه مشمای نون رو باز کرد، یه تیکه نون داد دست پسره، یه تیکه نونم داد دست دختربچه. از قضا ساکت شدن. هیمنة مهربونی حاج خانم اینقدر وزین و بادسیپلین بود که آقائه هیچی نگفت، تشکر کرد. بعدش رفتم بانک که شناسة پرداخت و رمز اینترنت بانکم رو بگیرم. 25 نفر مونده بود تا نوبت من برسه. یه آقای سن و سالداری کنارم وایساده بود، سر صحبتو باز کرد و خیلی شیرین حرف میزد. کاشف به عمل اومد هر دومون دو شغلهایم؛ از قضا هر دو شغلمونم یکیه. یه آقایی اومد برگة نوبتش رو داد به ایشون، گفت من نمیتونم صبر کنم. نوبت برای شما. ایشون برگه رو گرفت و لبخندید؛ اما هیچی نگفت. آقائه که رفت، برگة نوبت رو پاره کرد، گفت: میبینی! حواست که نباشه روزگار استخونه که به طرفت میندازه، باهات مثل سگ رفتار میکنه (نمیخواست از نوبتی که برای خودش نبود استفاده کنه). بعد دوباره شروع کرد به نصیحت کردن من. تو صحبتاش حس کردم من وسط مسطای مسیری هستم که علیالظاهر ایشون داره تمومش میکنه. آدم باتجربهای بود. چند تا چیز خوب یادم داد. امسال اینقدر نصیحتای چیپ و چرک و چیلی شنیده بودم که هیچ میلی به شنیدن برام نمونده بود. نصیحتای این آقائه خیلی به جا بود. خیلی خوب بود.
سلام اینجا می خوام از برخوردای خوب آدمها بنویسم تو زندگی روزمره توی ایران. از آدمهایی که وظیفه اشون رو انجام می دن. باهات بداخلاقی نمی کنن. مهربونن. و خلاصه باعث می شن وقتی برمی گردی خونه احساس خوبی از روزت داشته باشی. شاید اینجوری بشه امید های از دست رفته مون رو دوباره پیدا کنیم. و یادمون بیاد توی این شهر هنوز چیزهای خوب زیاده. خیلی دلم می خواد این بار که می نویسم، شمایی که می خونید هم برام از تجربه هاتون بنویسید. از آدمهایی که توی خیابون، مغازه، اداره یا هر جایی باعث شدن که لبخند بزنید و دلتون گرم بشه. اگرم حالشو ندارید فارسی بنویسید، می شه که به این آدرس نامه بدید من خودم تایپ می کنم .امیدوارم بشه اونجوری که می خوام. adamhaye.khoob@gmail.com
از همه خوانندگان و نویسندگان عزیز هم خواهش می کنم که احترام همدیگه رو نگه دارن.
امیدوارم همه با هم بتونیم تمرین کنیم دنیا رو از چشم دیگران هم ببینیم و قبول کنیم که آدمها ارزشهای مختلفی دارن، گاهی چیزهای مختلفی رو زیبایی می دونن، و همین تنوع نظراته که باعث رشد جوامع انسانی می شه.