ساعت ۴ با بقیه بچه ها جلوی آتشکده قرار داشتیم. همه هم تازه ۲۴ ساعت بود وارد یزد شده بودیم و قاعدتا هیچ نقشه ای از شهر نداشتیم. فقط بر اساس اطلاعات رسیده می دونستیم که خیلی دور نیستیم. از یه آقای موتوری پرسیدیم چطوری باید رفت آتشکده و اون هم تند تند یه سری بپیچ راست بپیچ چپ بهمون تحویل داد. راه افتادیم ببینیم با این راهنمایی که خیلی چیزی ازش نفهمیدیم می رسیم به مقصد یا نه. سر اولین پیچ دیدیم از پشت صدا میاد که ؛از اونور نه؛. برگشتیم. آقای موتوری داشت نزدیک می شد. بهمون که رسید گفت ؛بیاین من آروم آروم می رم دنبالم بیاین.؛ به آتشکده که رسیدیم خداحافظی کرد و برگشت....
ماجرا از ناهید
Labels: همشهری ها توی خیابانهای شهر
1 Comments:
:D chera khodambe fekram nareCde bud ke beneVsamesh bara inja? sharmand kholase...
p.s: albate atashkade na. super market :D:D
By nahid, at 7:25 AM
Post a Comment
<< Home