ترانه محلی گروه رستاک
من همیشه آخر خط موقع پیاده شدن - که در قسمت خواهران رو می بندن و باید از زیر اون میله رد شی و منتظر واسی که برسی چلو برای حساب کردن و پیاده شدن - کمی کلافه میشم .و بنظر می رسه خیلی ها اینطوری هستن .
. امروز اما من و دیگرانی مثل من ، با این ترانه ، بجای کلافگی لبخندی به لب داشتیم
نویسنده: زرافشان
Labels: روی صحنه، پشت صحنه، هنر
2 Comments:
فکر کنم لیبل این پست بجای "راننده ها"اگه "خواننده ها باشه بهتره!آدم خوب این پست در اصل گروه رستاکه
By
زرافشان, at 12:50 AM
امروز تو مترو, در یکی از واگنآ باز نمیشد. قیافة کسایی که بیرون منتظر باز شدن در بودن و بخاطر تعلل تو اون شلوغ پلوغی نمیتونستن سوار بشن، دیدن داشت. (طفلکیآ! دلم سوخت!)
من که لبخونی بلد نیستم ولی فک کنم، تو هر ایستگاه که میرسیدیم، اونایی که پشت در میموندن به مسئولین فشای بدبد میدادن؛ تو واگنم یه چند باری یادی از اوس محمود و مش باقر و یه چند نفر دیگه شد. یه حرفایی زدیم که نمیشه اینجا نوشت. (من نهآ، بقیه رو میگم) یه چند نفر از بچهها تو واگن سوژه رو دس گرفته بودن، اوج خلاقیتشون گل کرده بود، طنازی میکردن در حد گلآقا. مرده بودیم از خنده. قیافة کسایی که تو هر ایستگاه پشت در جا میموندن دل آدمو کباب میکرد؛ اما اینورپریدهها هر بار یه خلاقیت جدید تو چنته داشتن دیگه (خدا ما رو ببخشه. چقد به خلق خدا خندیدیم. چقد فش دادیم به مسئولین. الکی الکیآ)
سرتونو درد نیارم. بالاخره یه آقا پسر مهربونی از تو کیفش یه برگه درآورد. با یه خطی در حد حمید عجمی و کیخسرو خروش یا حتی مرحوم میر عماد روش نوشت: خراب است. بعد با چسب چسبوند به در. به هر ایستگاهم که میرسیدیم اشاره میکرد به کاغذ.
من که از سرخوشی اتفاقای جالبانگیزی که افتاده بود، ذوقمرگ شده بودم، میخواستم از خوشی زار بزنم. موندم این پسره امروز اتفاقی چسب شیشهای باهاش بود، یا همیشه چسب شیشهای همراش هست. خدا خیرش بده الهی.
By
Anonymous, at 3:23 PM
Post a Comment
<< Home