آدمهای خوب شهر

Tuesday, December 27, 2011

یک مسافر کمتر

دیروز میدون آزادی، با آقای راننده و دو تا مسافر دیگه منتظر نفر چهارم بودیم که بریم دنبال کار و زندگی‌مون. یکی از مسافرا بدجوری بال‌بال می‌زد، طفلی عجله داشت، خیلی مضطرب بود، نم‌نم داشت عصبی می‌شد. یه رب، بیست دقیقه گذشت. نفر چهارم نیومد که نیومد. ما جهالت جوونی‌مون گل کرد، پیشنهاد دادیم، آقا سه نفری کرایة چهار نفر رو حساب کنیم، بریم. این بندة خدا مضطربه گفت: خدا پدر و مادرتو بیامرزه، بریم. اون یکی هم چیزی نگفت. بین راه عذاب وجدان اومد سراغ من که آخه لامصب، از کجا می‌دونی نفر سوم راضی به این کار هست یا نه. به تو چه که برا کمک به یکی به یکی دیگه ظلم کنی. شاید این بندة خدا، تو رو در بایستی مونده باشه. دیگه داشتم با خودم دس‌ به یقه می‌شدم که رسیدیم به قنبرزاده. گفتم، آقا من پیاده می‌شم. آقای راننده اندازة مبلغ هر روز 1200 تومن کم کرد. گفتم باید 1600 کم کنی. گفت نمی‌خواد. گفتم این‌طور که نمیشه، چون پیشنهاد من بوده، لطف کنید، کرایة 2 نفر رو با من حساب کنید. من عجله داشتم و نمی‌خواستم با موتوری برم (قول دادم سوار موتور هیش‌کی نشم)، با طیب خاطر راضی هم هستم. آقای راننده از این تریپای باعشق که اند مرام و معرفتن، گفت: نه آقاجون من، شما بفرمایید. تو مایه‌های اینکه، برو بچه‌جون، برو به کار و زنگی‌ت برس. از مناعت طبعش خیلی خوشم اومد. خیلی خوب بود. 

نویسنده: ناشناس

Labels:

1 Comments:

  • رو پل عابر دیدم ملت با چه اشتیاقی دارن پایین پل رو نگاه میکنن. نگاه کردم دیدم، دو نفر یه پسره رو گرفتن به باد بد و بیراه و کتک. طفلی پسره افتاده بود زیر دست دو تا موجود نیمه‌وحشی که بهش فحش میدادن و میزدنش. یه آقای میانسالی اومد هر کاری کرد که اون دو تا لندهور رو پس بزنه نتونست. آخرش خودش رو سپر اون پسره کرد، گرفتش تو بغلش. اون دو تا هم بعد از یه کم تقلا و عربده‌کشی و بد و بیراه رفتن. آقای مهربون و خوب هم اون پسره رو به سمت مخالف اون بی‌تربیتای عصبانی بد هدایت کرد و رفت.

    By Anonymous Anonymous, at 1:06 AM  

Post a Comment

<< Home