آدمهای خوب شهر

Thursday, August 06, 2009

پاکت بستنی و آقای راننده تاکسی

توی ترافیک توی ماشین نشسته ام.
راننده تاکسی هم آن طرف بوار توی ترافیک منتظر است موازی من. همینطور که دستش را زده زیر چانه اش و به چمنهای وسط راه نگاه می کند، چشمش می افتد به پوست بستنی قرمزی که آن وسط افتاده. جلو را نگاه می کند انگار که بخواهد ببیند ماشینها راه افتاده اند یا نه. بعد سریع از ماشینش پیاده می شود، پلاستیک قرمز را از روی چمنها بر می دارد، می نشیند توی ماشین و باز دستش را می زند زیر چانه اش. فکر کنم نیشم تا بناگوش باز است چون موقع راه افتادن که لحظه ای سرش می چرخد طرف من، مکثی می کند، سرتکان می دهد، و با لبخندی آرام می رود....

Labels:

3 Comments:

  • همم...خوبه...لابد دیگه

    By Anonymous Anonymous, at 5:37 AM  

  • سلام
    این‌جا رو یکی از دوستانم به‌م معرفی کرد.‌
    ممنون

    By Anonymous م - مسیح, at 4:26 PM  

  • به همین سادگی!

    By Anonymous behnaz, at 9:16 AM  

Post a Comment

<< Home