رو پل عابر دیدم ملت با چه اشتیاقی دارن پایین پل رو نگاه میکنن. نگاه کردم دیدم، دو نفر یه پسره رو گرفتن به باد بد و بیراه و کتک. طفلی پسره افتاده بود زیر دست دو تا موجود نیمهوحشی که بهش فحش میدادن و میزدنش. یه آقای میانسالی اومد هر کاری کرد که اون دو تا لندهور رو پس بزنه نتونست. آخرش خودش رو سپر اون پسره کرد، گرفتش تو بغلش. اون دو تا هم بعد از یه کم تقلا و عربدهکشی و بد و بیراه رفتن. آقای مهربون و خوب هم اون پسره رو به سمت مخالف اون بیتربیتای عصبانی بد هدایت کرد و رفت.
نویسنده: ناشناسLabels: همشهری ها توی خیابانهای شهر
1 Comments:
دیروز غروب که از کار برمیگشتم، تو مترو یه آقائه با تلفن با همکارش صحبت میکرد، بعد از مکالمه به رفیقش که کنارش وایساده بود، گفت: بهمن! فلانی زنگ زده میگه سر از فلان کار در نمیارم، امروز هم با فلانی دعواش شده که چرا کار رو تحویل نمیده و از اینجور صحبتا. بعد گفتش من برگردم ببینم چه کار میتونم براش بکنم. این بندة خدا همین جوری هزار تا دردسر داره، این یکی هم بهش اضافه نشه. فلانی دنبال بهونه میگرده که چوب لای چرخش بذاره. بعدشم ایستگاه طالقانی پیاده شد که برگرده بره کمک.
چه حس و حالی تو اون شلوغ پلوغی! خدا خیرش بده.
By
Anonymous, at 11:04 PM
Post a Comment
<< Home