صف اولی ها
رفت وسط خيابان و دست چند مرد لاغرو تکيده و سن بالا را گرفت و يکي دو جوان بهشان اضافه شدند.
مي گفتند ما صف اول هستيم کاري بخواهند بکنند با ما مي کنند بياييد و پشت ما بايستند
هيچ وقت يادم نميرود آن تصوير را.
به ما حمله کردند. به سختي فرار کرديم.
.کاش آن پيرمرد و صف اولي ها بلايي سرشان نيامده باشد
نویسنده: ناشناس
1 Comments:
می شود گریه نکرد . می شود بغض را قرو داد؟
By سولماز, at 5:30 AM
Post a Comment
<< Home