آدمهای خوب شهر

Sunday, July 12, 2009

میدان آزادی و همه ما

چند ساعتی توی خیابان انقلاب وسط سیل جمعیتی راه رفته بودم. در سکوت. رسیده بودم میدان آزادی که کمی سرو صدای شعار ها از آن طرف میدان به گوشم رسید. داشتم در خلاف جهت راه می رفتم که یکهو دیدم مردی دستم را گرفته و همینطور که می دود مرا هم با خودش می کشد. تا خواستم به خودم بیایم بپرسم چی شده؟ مرد داد زد: گاز اشک آور زدن پشتت. بدو....

2 Comments:

  • چند بار متن اتفاقهايي که افتاد رو خواستم بنويسم و نشد.
    اما بي اندازه ممنونم از اون دو خانم ( يکي يک خانم 40 ساله و اون يکي يک خانم 60-70 ساله) که در خونه هاشون رو باز کردند و گفتند زود بيايد اينجا.

    اگر اون خانم ها و امثال اون خانم ها تو خيابون آبشار نبودند معلوم نبود چه اتفاقي براي اون همه آدم مي افتاد.
    دوستشان دارم و هيچ وقت يادم نمي رود صورتشان را

    By Anonymous Anonymous, at 5:47 PM  

  • روز 30 خرداد. يک مرد لاغر ولي قد بلند با قيافه اي که به راننده اتوبوس ها مي خورد (صورت بسيار لاغر و گونه هاي گود افتاده از شدت سيگار) يک پيراهن صورتي يا بنفش پوشيده بود.
    رفت وسط خيابان و دست چند مرد لاغرو تکيده و سن بالا را گرفت و يکي دو جوان بهشان اضافه شدند.

    مي گفتند ما صف اول هستيم کاري بخواهند بکنند با ما مي کنند بياييد و پشت ما بايستيد.
    هيچ وقت يادم نميرود آن تصوير را.

    به ما حمله کردند. به سختي فرار کرديم.
    کاش آن پيرمرد و صف اولي ها بلايي سرشان نيامده باشد

    By Anonymous Anonymous, at 5:53 PM  

Post a Comment

<< Home