...آنوقت عجیبترین لحظههای زندگیات در خیابانهای تهران. ابتدا تصوری نداری از اینکه جمعیت چه قدر است، سرش کجا، تهش کجا. به تدریج تصورت را گسترش میدهی. فکر میکنی دارند به سمت انقلاب میروند به دیگران ملحق شوند. اما دیگرانی در کار نیست. یک سیل واحد جمعیت است. بیپایان. و بیتوقف. و عجیب است که بیتوقف. تنه نمیخوری حتا تا سه ساعت بعد. و ساکتاند. و یکدیگر را ساکت میکنند. از کسی میپرسی که چند ساعت است این ادامه دارد. میگوید دو ساعت که سیل جمعیت همینطور میگذرد. و تازه ساعت پنج است. هنوز نمیدانی که شاید چند میلیون باشند اما باز هم تعجب میکنی که این همه آدم چه طور هماهنگ شدهاند. اصلاً قرار نبود باشند. قرار بود ترسیده باشند. و ترس هست.
{...}اما چنین چیزی در هیچ چیز تمام نمیشود. مگر آزادی. دست کم مقداری آزادی. برای مدتی. در این چند روز که عیناً به دست آمده. هرکه از آزادی به خانه میرود میداند چه چیزی به دست آورده. بقیهی تهران نمیدانند معنای بوقها چیست. شادی از آزادی در شهر میپاشد.
از وبلاگ "
تهران خرداد 88"
0 Comments:
Post a Comment
<< Home