رفیق
برگشتم به سمتش و گفت ببخشید ماشین پنچر شده میشه یه کمکی بکنین
و من در چشمهاش دیدم که چقدر ترس و ناراحتی داره برای کمک خواستن از دوتا پسر جوون
من که بلد نبودم رفیقم رفت جلو و شروع کرد به باز کردن لاستیک و تعویضش
در این حین بچه کوچک خانم هم هی حرف می زد و رفیقم با خونسردی و روی خوش باهاش برخورد می کرد
وسط کار هی خانمه خودش می خواست بره یه آبمیوه یا آب معدنی ای چیزی بگیره ولی رفیقم نذاشت و گفت راحته
آخرش اون خانم و خانم دیگه ای که همراهش بود خیلی از رفیقم تشکر کردند
این بین چند جوون دیگه رد شدن و متلکایی به ما و خانم ها انداختن که رفیقم بی توجه به اونا به کارش ادامه داد
بعدش من و رفیقم به پیاده روی مون ادامه دادیم و تا آخر شب می گفتیم که خیلی شب خوبی بود و دوستم خوشحال بود که خانمه براش دعای خوبی کرده بود
نویسنده: ناشناس
0 Comments:
Post a Comment
<< Home