--------------------------------------
برف سنگین همه رو غافلگیر کرده بود.توی خیابان های اصلی شهر تک وتوک ماشین دیده میشد.توی اون سرما و برف کلی از راه رو پیاده رفتم.هیچ ماشینی حاضر نمیشد من رو تا خونمون ببره که حتما توی برف خیابون شیبدار ما گیر میکرد.ناامید بودم.یه پیکان جلوم ایستاد.یه مرد جوون.مسیرم رو گفتم.گفت میرسونه.تردید کردم.اما نمیتونستم بیشتر صبر کنم.سوار شدم.ماشین به زحمت جلو میرفت . 45 دقیقه طول کشیدتا سر خیابونمون رسیدم. دلم راضی نشد اون بیچاره به خاطر 200 تومن مجبور بشه تو اون شرایط ماشینش رو وارد کوچه پس کوچه بکنه. تشکر کردم و پیاده شدم.پول رو قبول نکرد.گفت مسافر کش نیست و در حال رسیدن به خونش بوده که من رو در اون سرما کنار خیابون دیده.
هنوز هم گاهی بهش فکر میکنم.هر جا که هست خدا گره از کارش وا کنه.
نویسنده:
غزاله.
Labels: راننده ها
0 Comments:
Post a Comment
<< Home