آدمهای خوب شهر

Friday, June 20, 2008

یه روز صبح که داشتم میرفتم کلاس زبان دیرم شده بود بدو سوار تاکسی شدم قبل از اینکه پیاده بشم پولشو دادم به راننده کیف پولمو گذاشتم روی پام که اگه بقیه شو خواست بهم بده بزارم تو کیفم .. تا اینکه رسیدم به مقصد پیاده شدم رفتم کلاس بعد از کلاس دوستم بهم گفت که بیا بریم کتاب بخریم رفتیم دیدم ای داد بیداد کیفم نیست منم خیلی دقت میکنم که چیزی گم نکنم ولی اونروز نمیدونم چی شد که او اتفاق افتاد... خیلی ناراحت شدم چون گواهینامه ام و کلی کارت و این چیزا توش داشتم... چون تاکسی محلمون رو میشناختم رفتم تا پیداش کنم چون حدس میزدم که اونجا باشه هر چی واستادم نیومد از راننده های دیگه پرسیدم گفتن که اون ساعت میره جای دیگه کار میکنه عملا نا امید شدم تا اینکه رسیدم خونه مامانم نگران شده بود از دیر کردنم گفتم جریان اینه گفت اتفاقا یه خانومی تماس گرفت گفت کیفتونو پیدا کردم من الان سر کارم هستم شب میام خونه بیایید بگیرید...منم کلی خوشحال شدم چون دفتر تلفنم تو کیفم بود اون تماس گرفته بود
رفتیم در خونش کیفو گرفتیم اونم گفت شانسی اون روز دیرش شده بود که تو تاکسی کیفو پیدا کرده بود...محتویات کیفم دست نخورده مونده بودو از همه مهمتر این بود که کیفم دست یه آدم ناجور نیوفتاده بود وگرنه بیچاره میشدم


نویسنده: خانم مارپل

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

<< Home