مجبور بودم به خاطر کاری حدود یک ساعت جلوی وزارت مسکن فاطمی توی ماشین بنشینم. وقت افطار نگهبان ساختمان با یک بشقاب نان تازه و پنیر آمد زد به شیشه ماشین. گفت دیدم اینجا منتطرید گفتم افطار کنید! هم شرمنده شدم هم متعجب. کلی تشکر کردم یک لقمه از نان پنیرش کندم و به فاصله یکی دو دقیقه راه افتادم. من روزه نبودم. اما همین که این پسر جوان به جای نشستن پشت شیشه های آبی اتاقکش و هلف هلف خوردن و تماشا کردن مردم چنین معرفتی داشت، خودش دست مریزاد دارد.
از وبلاگ
آهوLabels: نگهبان
3 Comments:
مرسی جونم
By Ahoo, at 1:47 AM
به به... لذت بردم... زیبا بود...
By Anonymous, at 12:11 PM
ممنونم دوست خوب
خیلی ممنون
By ansherli, at 8:45 PM
Post a Comment
<< Home