مغازه ایست کوچک زیر پل حافظ تقریبا روبروی امیرکبیر. اسمش وصف حالش است. چهار میز دارد و هر کدام چهار صندلی دورش است. دو زن می گردانندش. هر دو جوانند، یکی ولی بزرگتر از آن یکی است. غذاهایشان گوشت ندارد. منو را روی تحته سیاهی با گچ می نویسند و کاغذی اش را هم می دهند دستت. یک انباری مانند طبقه بالا دارند که که ازش نردبانی می آید پایین توی مغازه. بعضی چیزهایی را که از قبل پخته اند تویش نگه می دارند. آشپزخانه شان همان جا ته مغازه 3 متری است. می توانی بایستی جلوی شیشه و خیره شوی به دختری که با مهارت عجیبی سس های ماکارانی را توی ماهیتابه درست می کند و آخر سر هم ماکارانی را می ریزد رویش. هر سوالی ازش کنی با لبخند جواب می دهد ولی نگاهش از روی ماهیتابه و چراغ گاز نمی چرخد. انگار که نخواهد دقتش به هم بخورد. هر دو لبخند به چهره دارند و باهات حال و احوال می کنند و یک جوری صاف و ساده و واقعیند که از همان لحظه اول فکر می کنی رفتی خانه دوستی مهمانی.
حیف که اسم هایشان را یادم نمی آید. ولی از دست ندهید این گوشه دنج خیابان حافظ را.
پی نوشت: یکی ازخوانندگان نوشته بود اسم کافه چارمیز است. من چون مطمئن نیستم هر دو را گذاشتم. ممنون از عماد
پی نوشت 2: یکی دیگر از خوانندگان نوشته که جایشان عوض شده و رفته اند آن طرف خیابان توی یک کوچه. مغازه را هم حالا دو مرد می گردانند. باز هم ممنون بابت اطلاعات
پی نوشت 3: باز هم با تشکر از یکی از خوانندگان، دو خانم اصل کاری که اسم یکیشان رضوان است هنوز هستند و دو آقا هم کمکشان می کنند. کافه هم توی کوچه منتهی به مدرسه البرز است.
Labels: پشت دخل
9 Comments:
!کاش قبل از ماه رمضان می گفتید
در هر حال ممنون
By shahriar, at 3:17 PM
Thanks for sharing, next time I will stop by :)
By Reza Mahani, at 4:41 PM
من فکر می کردم اسمش چارمیز باشه به یه معنیی که شاید نمی دونم!!
این کافه به عنوان کافه *رضوان* معروف است. اسم یکی از دوخانمی که کار می کنن رضوان است. خیلی جای دنج جالبیه. کنار پل حافظ شلوغ خیلی کیف می ده
By عماد, at 6:13 PM
الان دیگه اونجا نیستند. نقل مکان کردن به اون طرف خیابون، توی یه کوچه که اسمشو نمی دونم و بهد از پل قرار داره. این دفعه که من رفتم دیگه رضوانه و اون یکی خانم نبودند به جاش دو تا آقا بودند. ولی مغازه رو همون شکلی درست کردند فقط بزرگ تر شده. منو هم همون منوی قبل ِبا اندکی اضافات
By ViVaLaVida, at 1:56 PM
سلام
خیلی مطالب جالبی دیدم در وبتون و لذت بردم
By سید مجیب, at 5:39 PM
اگر اشتباه نکنم جای جدیدشان کوچه ی منتهی به دبیرستان البرز است.
خودشان هم هستند هنوز. رضوانه و آن خانم دیگر. حداقل تا یک هفته پیش که ما سر زدیم. آن دو آقا کمک می کردند.
ببخشید چون واقعا از آدم های خوب شهرند آدم دلش نمی آید نگوید که نرفته اند.
By خواننده, at 5:51 PM
بلاگ با حالی داری. نشون میدی که توی این جامعه سیاه هنوز تیکه های سفیدی هم هست.راستی من هنوز هم نتونستم برم چهار راه کالج. ولی حتما همین روزا میرم
By Anonymous, at 11:39 AM
کافه چهارمیز برای من هم پر از حسهای خوب بود. دقیقا همان حس صمیمیت و خانه دوست بودن که گفتی
By آزاده, at 9:41 AM
کافه 4میز قدیمو خیلی بیشتر دوست داشتم
رضوانه خانم و شیدا نیستند دیگه اکثرا
کافه های قدیمی
دوستهای قدیمی
عشقهای قدیمی
هیچکدوم دیگه نیستن! :| ه
By Nazanin, at 7:30 PM
Post a Comment
<< Home