زن توی ماشین کنار خیابان نشسته بود و زل زده بود به پیاده رو. کمی جلوتر پیرزنی با روسری گلدار و موهای سفید عصا به دست از کنار خیابان داشت می آمد به سمت ماشین زن. نزدیکیهای ماشین که رسید آمد طرف جوب طوری که انگار می خواست از رویش رد شود. کمی جوب باریک را نگاه کرد و کمی بالا و پایین خیابان را. انگار که چشمش دنبال پل بود. که پیدا نکرد. همین موقع بود که زن پیاده شد :" مادر کمک می خواین؟" پیرزن لبخند زد.
با هم از روی جوب رد شدند. زن برگشت توی ماشین و صدای دعاهای بلند بلند پیرزن آرام آرام در خیابان محو شد.
Labels: همشهری ها توی خیابانهای شهر
0 Comments:
Post a Comment
<< Home