گردنبند نقره برای زن ناشناس
با سپهرک رفتیم خرید. بعد آمدیم، تیشرتها و لباسهای زیر و شلوار و گرمکن و بقیهی چیزها را بستهبندی کردیم. سپهرک هم یک چیزهایی خودش کنار گذاشته بود. یک بستهی بزرگ زنانه داشتیم و یک بستهی متوسط پسرانه. داروها را هم جدا گذاشتیم. با سرایدار ساختمانمان که پاکستانیست قرار گذاشته بودیم. آن قدر دوستداشتنی و مهربان و بزرگوار است که من مطمئن بودم بستهها زود به مقصد میرسند.
دست آخر، به طرز احمقانهای فکر کردم، شاید زنی که بسته را باز میکند، دلش بخواهد میان لباس و دارو و غذاهای بستهبندی شده یک چیز غیرمعمول هم پیدا کند. رفتم سر زینتآلاتم، نقرههایم. یک زنجیر نقره و یک گردنبد چوب و عقیق کار دست انتخاب کردم. گذاشتم لای لباسها . بعد از تصور این که زنی که نمیشناسمش هم شاید مثل من نقره و عقیق دوست داشته باشد و لبخند بزند، دلم گرم شد. خندیدم.
نویسنده : فتانه
Labels: همشهری ها توی خیابانهای شهر
5 Comments:
خسته ام از تمام آن خوب و مهربان هایی که تنها به تایید خودشان خوبند
By Iman Sayah, at 2:09 AM
http://www.panevis.com/2010/08/atheos.html
By Anonymous, at 3:49 AM
http://www.tabnak.ir/fa/pages/?cid=118909
By Anonymous, at 5:26 AM
http://www.tabnak.ir/fa/pages/?cid=118909
By Anonymous, at 5:26 AM
چه باحال
By در دوردستها, at 2:35 AM
Post a Comment
<< Home