آدمهای خوب شهر

Thursday, September 30, 2010

محتاج قانع

شبی در تاریکی در یک خیابان، دیدم که بنده خدایی،‏ دوسه قدم جلوتر از من،‏ به مرد مُسن شکسته ای پولی داد.‏‏
من که رسیدم، پولی در آوردم تا به او بدهم.‏
...
آن مرد، لبخندی زد و پول را نگرفت و تشکر کرد و گفت برای امشبم بس است.‏
...

نویسنده: علیرضا قلی زاده

Labels:

1 Comments:

  • پليس 3
    کنار همسرم نشسته بودم ، کمربند را فراموش کرده بودم ببندم . پليس به همسرم گفت بزن کنار . همسرم گفت جناب بايد خودش جريمه اش را بپردازد . پليس گفت ، حرکت کن . يک روز او را گردش آورده اي مي خواهي سرش منت بگذاري که برايت جريمه دادم .

    By Anonymous Anonymous, at 11:42 AM  

Post a Comment

<< Home