امانتی!
به میدون که رسیدم، از ماشین پیاده شدم. تا خونه چند دقیقه بیشتر راه نبود. وسط راه خواستم موبایلم رو دربیارم که دیدم نیست. فکر که کردم دیدم تو تاکسی انداختمش. خلاصه دویدم خونه و شروع کردم زنگ زدن به گوشیم. من هم که عادت دارم همیشه سایلنت باشم. دو ساعتی زنگ زدم تا بالاخره یکی برداشت. راننده همون تاکسی بود. گفت ی مسافر اومد سوار بشه دیدم داره ی چیزی از رو صندلی برمیداره، به زور ازش گرفتم که برگردونم.
کلی ذوق کردم. گفتم کجایید بیام بگیرم؟
گفت شما خونت کجاس، من بیام.
گفتم شما چرا، بفرمایید کجایید، من سریع میام.
گفت من بلوار کشاورزم ولی من باید بیام. آخه امانتی شما دست منه! من میخوام امانتی شما رو برگردونم، خودم بیاید بیام.
خلاصه هرکاریش کردم راضی نشد. نزدیک غروب بود که رسید میدون شهدا. نمی دونستم چطوری تشکر کنم. به خودم گفتم ی مژدگانی بدم که لااقل خرج بلوار کشاورز تا میدون شهدا بشه.
تا دست کردم جیبم، با اخم نگاهم کرد و گفت: این کارا چیه؟ خدا رو شکر که امانتیت رو رسوندم. بعدم گازشو گرفت و رفت
وسط خیابون وایساده بودم و فقط به لحنش فکر می کردم. همچین میگفت تامانتی شما! انگار خودش ازم گرفته و کلی هم دیر داره برمیگردونه...
هیچ وقت فراموشش نمی کنم، نه بخاطر ی موبایل، بخاطر اون همه مرام
نویسنده: حسن رجایی فرد
Labels: راننده ها
2 Comments:
درج رایگان تبلیغات شما
سایت تو میهن این افتخار را دارد که آگهی ها و تبلیغات شما را به صورت رایگان و به تعداد نامحدود در سایت خود قرار دهد
این شرایط برای مدت کوتاهی میباشد پس زود تر اقدام کنید
درج آگهی ویژه و عکس دار رایگان می باشد
منتظر حظورتان هستیم
www.2mihan.com
Or
www.2mihan.ir
دوست عزیز وب خوبی دارید اگر مایل به تبادل لینک با ما بودید به صفحه تبادل لینک زیر مراجعه کنید
www.link.2mihan.com
Or
http://www.2mihan.com/index.php?DPT=IP19
با تشکر از شما دوست عزیز
By
Unknown, at 7:16 AM
بسیار زیبا
By
Anonymous, at 11:34 AM
Post a Comment
<< Home