بیشتر از 7 سال بود که در تهران تئاتر نرفته بودم. برای همین آن یک ساعت و ربع تئاتر تور عروس بیشتر از آنکه باید شاید بهم مزه داد. این را از اظهار نظرهای آدمهایی که باهاشون بودم فهمیدم و از اینکه دیدم با خیلی هایش موافقم. اما گفتم اینجا بنویسم که شما اگر دلتان هوس کمی حرف حق را کرده و می خواهید یاد شجاعتهای خودتان در تابستان و پاییز 88 بیفتید، بروید این اجرا را ببینید. یا اگر فکر ناحقی هایی که به زنان این کشور می رود هر از گاهی دلتان را بدجور می لرزاند. امیر امجد نگاهی کمی واضح ولی برای من یکی به موقع دارد به جامعه ما و آخر سر، یک جور خوبی دل آدم را شاد می کند که صبر کند. و درد زایمان این آبستنی 100 را تحمل کند به امید تولد آن کودکی که خیلی ها در سالی که گذشت در سبزی همراهانشان جرقه های تولدش را دیدند.
ممنونم آقای امجد. و ممنونم زنان سیاهپوش تور عروس که لرزش صداهایتان در آن تکه جمله های آخر میگفت که دلهای شما هم دارد می لرزد و دیگر تئاتر بازی نمی کنید.
Labels: روی صحنه، پشت صحنه، هنر
1 Comments:
مسیر خونه به مدرسه به قول معروف خیلی بد مسیر بود سخت تاکسی گیر میومد و صبح زود اگر به اتوبوس نمیرسیدم حسابی دیر میرسیدم
فصل امتحانات بود و من هم شب امتحانی مثل همه:D تا صبح پای کتاب و دفتر و کامپیوتر
صبح خواب موندم
زنگ زدم آژانس ماشین نداشت
رفتم سر خیابون یه چشم به ساعت بود یه چشم به خیابون
یهو یه ماشین ترمز کرد یه پیرمرد بود گفتم مسیرو گفت میرم
وقتی نشستم تازه دیدم اوه! سوار بنز شدم و یه نگاه به پیرمرده کردم ترسیدم:|
گفتم به امتحان نمیرسیدی بهتر بود بچه! انگار از حالت چهره م فهمید گفت نوه ی منم همسن و سال شماست مسیرم این سمت بود و..
ما رو رسوند در مدرسه پول هم نگرفت:D
توی راه برگشت هی به خودم میگفتم واقعا از چهره آدما نمیشه قضاوت کرد..
By Anonymous, at 8:18 AM
Post a Comment
<< Home