ایده
دستشان را گرفته و بين رديفهاي لباس بچگانه ميچرخاندشان. بچهها چشمهايشان برق ميزند، هم بهتزدهاند هم ذوقزده. حتي تصور يکي از اين لباسهاي خوشرنگ براي يک کودک خياباني شگفتانگيز است چه برسد به اينکه بداند تا چند دقيقه ديگر، يکي از آنها مال او خواهد شد.
شالي با گلهاي قرمز را بيهوا سر کرده. کيفش را انداخته رو شانه و حلقه سوئيچ را کرده تو انگشتش. بيستوهفتهشت ميزند. لباسهاي سَرسَريش ميگويد مال همين دوروبر است و آمده بوده خريد کند که اين ايده به سرش زده. بچههاي همين چهارراه پائين را سوار ماشين کرده و آورده شهروند.
لباسهاي بچگانه را برانداز ميکند تا سايزشان را پيدا کند. رو ميکند به دختر و ميپرسد: خاله، شما دامنم ميخواي؟
نویسنده: زهرا قدیانی
Labels: همشهری ها توی خیابانهای شهر
0 Comments:
Post a Comment
<< Home