خواهران غریب
یه دفعه سمیه خورد زمین بعد یه قشقرقی راه انداخت که نگو. طفلی مادرش هول ورش داشت نمیدونست چی کار کنه. سریع یه خانومه سمیه رو بقل کرد چسبوند به خودش گفت الهی خاله بمیره شروع کرد ناز و نوازش بعد برد جلو مادرش گفت بیا خواهر نترس هیچچی نشد.(اون وسط مسطا سعید اومد سمیه رو بوس کرد گفت آجی بوسش کردم الان خوب میشه. خداییشم تأثیر داشت. من شاهدم)نوبت رسید به شمارة 36. خاله گفت پاشو خواهر بریم تو سعید و سمیه و خواهرش رو برد داخل بعد خودش برگشت.خواهرش اینا که اومدن بیرون گفت میخوای بیام برسونمتون دم خونتون. مادر سعید گفت نه عزیزم.مرسی بهترم خودم میرم و از این حرفا...
بعد داشت که میرفت خاله گفت عزیزم شماره شما چند بود مادر سمیه گفت 43. خاله رو کرد به ماها گفت آقایون خانوما ببینید من جامو با این خانم عوض کردم بعد نوبتم شد نگید نوبتت گذشتهها (تو بیمارستان شریعترضوی نوبت بیمار رو دفترچه همون برگة پذیرش ثبت میشه قابل انتقال نیست)
وقتی فهمیدم اونا خواهر خانوادگی نیستن واقعا حظ کردم. اینقدر با محبت برا مادر سعید و سمیه دل میسوزوند که یه لحظهام شک نکردم که خواهرش نباشه.
دستت درد نکنه خاله. یکت یه میلیون. پیر شی الهی
نویسنده: aem
Labels: همشهری ها توی خیابانهای شهر
0 Comments:
Post a Comment
<< Home