آدمهای خوب شهر

Tuesday, December 14, 2010

سیدالکریم(ع) مهمانش را با تلفن به ناهار دعوت کرد

آرام و متین سلامش را پاسخ داد.بیشتر گوش می داد تا این که حرف بزند.صحبت طرف مقابلش که تمام شد،گفت: لطفا گوشی را به همکارم که خادم آستان هستند بدهید. بعد هم به او گفت: ایشان را راهنمایی کنیدتا ناهار در اینجا خدمتشان باشیم.

پرسیدم: خبری شده؟ انگار طرف مقابل خیلی ناراحت و دلگیر شده.

لبخندی زد و گفت: بنده خدا آمده بود زیارت حضرت عبدالعظیم(ع).یک سوال شرعی هم داشته، اما متاسفانه دفتر پاسخگویی بسته بود.

گفتم: هنگام ظهر است. شاید آن بنده خدا هم رفته نماز و ناهار. مگر آنجا ساعت کار مشخصی ندارد؟‌مگر این ساعت کار اطلاع رسانی نشده است؟

نمونه ای از همان اطلاعیه را از کشوی میزش بیرون آورد و به من نشان داد. نوشته بود از 9 صبح تا 9 شب.

ادامه داد و گفت: حق با آن بنده خداست. دو ساعت وقت گذاشته و آمده زیارت. حالا یک سوال هم دارد. این ما هستیم که باید در خدمت زائران باشیم.

طرف پشت تلفن با ناراحتی گفته بود: من از راه دور آمده ام. دو ساعت هم بیشتر وقت ندارم. مرخصی گرفته ام. بیش از 30 سال است که در ارتش این مملکت خدمت می کنم.در ارتش یاد گرفته ایم که وقتی یک نفر می رود مرخصی، شخص دیگری باید جای او را پر کند و پاسخگوی مراجعان باشد.حالا من گرسنه و تشنه….

هنوز نیم ساعت نگذشته بود که مردی خوش قد و قامت و رشید هیکل از در وارد شد. سلام کرد و ایستاد. خودش را معرفی کرد. از آن افسران قدیمی و باسابقه ارتش بود.در حرفه خودش کارشناسی متخصص بود.دهها و بلکه صدها نظامی زیر دستش آموزش دیده بودند.همین که نشست و کمی آرام شد، انتقادش را صمیمانه مطرح کرد:

مردم می آیند حرم تا زیارت کنند. هر کسی با هر حالت و وضعی که می آید محترم است. همه ما در خدمت مردم هستیم.من از جنوب کشور آمده ام. دو روز بیشتر مرخصی ندارم.آمدم یکی از دوستانم را در این اطراف ببینم. گفتم یک زیارت هم بروم. مشکلی داشتم که می خواستم مطرح کنم اما کسی نبود. وقتی می نویسید از فلان ساعت صبح تا اذان مغرب پاسخگو هستید، یعنی باید یکسره به مراجعان جواب داد.

برخورد مملو از متانت و رفتار صمیمانه دوستم در معاونت آموزشی حرم حضرت عبدالعظیم(ع) چنان بود که آن افسر عزیز ارتش،کاملاآرام گرفت. بعد هم او را به ناهار دعوت کرد.

وقتی حرف از ناهار شد، افسر مهمان گفت: من یک چیزی پشت تلفن عرض کردم. فقط آمدم تا شما را از نزدیک ببینم.قصد مزاحمت نداشتم. اما شما مهمان نوازی کردید.

دوست من در جوابش گفت: اینها همه بهانه است. سیدالکریم شما را دعوت کرده بود. ما خادم حضرت هستیم.شما ناهار مهمان آن بزرگوارید و من فقط انجام وظیفه کرده ام.

ناهار را که صرف کرد، دوستم با معاون حرم تماس گرفت و مهمانش را به اتاق او راهنمایی کرد تا پرسش خود را با ابشان مطرح کند و جواب بگیرد.

از اتاق معاون آموزشی آستان مقدس حضزت عبدالعظیم حسنی (ع) که بیرون آمد لبخند بر لب داشت. حالا من و دوستم یک دوست جدید داشتیم. من از دوستم یعنی سید مهدی مومنی نکته تازه ای یاد گرفتم.او با یک رفتار پسندیده، دل زائر سیدالکریم را خشنود ساخت. یقین دارم آن عزیز گرامی، هرگز این زیارت دلنشین را فراموش نخواهد کرد.این خادم مخلص سیدالکریم، یک لحظه تدبر کرد و درست اندیشید تا من نزد او نکته ای تازه یاد بگیرم و دست کم بر میزان ارادت دو نفر به حضرت عبدالعظیم حسنی افزوده گردد. ان شا الله

نویسنده: محمدحسین دیزجی

Labels:

2 Comments:

  • اول سلام. من محمدحسین دیزجی هستم.ممنون که این متن را از وبلاگم چاپ کردید. اگر دوست داشتید باز هم از وبلاگم با شرط رعایت امانت استفاده فرمایید. نشر خوبی ها فرهنگ سازی است.
    http://safarezendegi.wordpress.com/

    این هم مطلبی دیگر
    http://safarezendegi.wordpress.com/2010/06/12/barekat-poul/

    By Anonymous Anonymous, at 10:34 AM  

  • راستش شما خودتان این مطلب رو برایم کامنت گذاشتیم. من معمولا اگر از وبلاگ کسی مطلبی بردارم خبرشان می کنم.
    به هر حال ممنون.

    By Blogger آدمهای خوب شهر, at 10:52 AM  

Post a Comment

<< Home