آدمهای خوب شهر

Sunday, December 05, 2010

حواس جمع

 نزدیکای آیت‌الله سعیدی و میدون فتح یهو نگاهم افتاد به آسمون، دیدم یه دسته کبوتر، خیلی قشنگ و تر تمیز با پروازشون تو آسمون اشکال زیبایی رو می‌سازن. یه دفعه یه موضوع هندسی و یه موضوع اجتماعی همزمان ذهنم رو مشغول کرد (دارم برای یه موسسه سوالات کنکوری هندسه طرح میکنم آخه). داشتم فکر می‌کردم این حرکت و این هارمونی و انتظامی که تو پرواز این بنده‌های خداست، نمیتونه بدون مدیریت و از این‌جور حرفا باشه. داشتم تلاش می‌کردم ببینم می‌تونم بفهمم محوریت این هارمونی و انتظام با کدومشونه. یه 4-3 دقیق‌ای سربه هوا داشتم راه می‌رفتم که یه آقاپسره 23-22 ساله یهو گفت سمت چپ، سمت چپ...
برگشتم دیدم بععععله اگه نمی‌گفت احتمالا می‌افتادم تو یه چالة کوچیک. یه دفعه نگاهم با نگاه پسره تلاقی خورد، آقاپسره با چشماش و لباشو و گونه‌هاش و کلا تمام پهنای صورتش بهم لبخندید. منم بهش لبخندیدم. لبخندامون اینقدر پرو پیمون بود که کار سلام و احوال‌پرسی و دمت گرم و این‌حرفا یه‌جا کرد. بعد پسره گفت: دیدم غرق آسمونا و پرنده‌هاشی، گفتم نخوری زمین. بعد گفت یاعلی بعدشم برگشت رفت. یعنی لااقل 150-100 قدم با من اومده بود که نخورم زمین.
یعنی یه همچین جوونای بامرام با صفای باحال باعشق دمشون گرمی داریم ما
از صبح دارم همین‌جور دعاش می‌کنم

نویسنده:  aem

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

<< Home