حواس جمع
برگشتم دیدم بععععله اگه نمیگفت احتمالا میافتادم تو یه چالة کوچیک. یه دفعه نگاهم با نگاه پسره تلاقی خورد، آقاپسره با چشماش و لباشو و گونههاش و کلا تمام پهنای صورتش بهم لبخندید. منم بهش لبخندیدم. لبخندامون اینقدر پرو پیمون بود که کار سلام و احوالپرسی و دمت گرم و اینحرفا یهجا کرد. بعد پسره گفت: دیدم غرق آسمونا و پرندههاشی، گفتم نخوری زمین. بعد گفت یاعلی بعدشم برگشت رفت. یعنی لااقل 150-100 قدم با من اومده بود که نخورم زمین.
یعنی یه همچین جوونای بامرام با صفای باحال باعشق دمشون گرمی داریم ما
از صبح دارم همینجور دعاش میکنم
نویسنده: aem
Labels: همشهری ها توی خیابانهای شهر
0 Comments:
Post a Comment
<< Home