پلیس راهنما
میخوام برای رسالت مسافر بزنم -
:خب برو جلو اون جا سوار کن. آقایون و خانومهایی که مقصدشون رسالت هست، ون دلیکا رو سوار شن. اونایی که میخوان برن مترو مینی بوس سفید رنگ جلو ایستاده میتونین سوار شین...
مامور راهنمایی و رانندگیای که بعضی عصرها ضلع جنوب شرقی میدان ونک در ماشینش که نشسته است از پشت بلندگو با مهربانی مردم رو راهنمایی میکنه و بدون داد و بیداد سعی میکنه از شلوغی سرسامآور آن ساعت کم کند. بعضی از اونایی که میرفتن سوار مینیبوسه یا ون بشن، لبخند همراه با تعجبی روی لبشون بود
نویسنده: ناشناس
Labels: پلیس
4 Comments:
دیشب که خسته و کوفته داشتم از سرکار برمیگشتم تو 20متری شمشیری دو تا خانم (یه مادر و دختر) همچین خرامانخرامان داشتن از جلسة روضهای انگار برمیگشتن. نه تند راه میرفتن که سد راه نباشن نه اجازه میدادن من رد بشم.(این وضعیت یکی از بدترین و دشوارترین لحضات زندگیه) کمی جلوتر از کنار یه معتاد رد شدیم. سر و وضع ناجوری داشت. یه دفه مامانه به دختره گفت: معصوم جان بیا برگردیم نذریمونو بگیریم بدیم به این آقاهه. بیچاره شاید روش نشه خودش بره نذری بگیره. خوب نیس گشنه بمونه امشب. برگشتن برن نذری بگیرن بیان بدن به این آقاهه.
آخی! چقدر آدمای خوب، خوبن.
By aem, at 1:45 AM
واي خدا . من عاشق اين آقا پليسه ام ميخواستم يه روز بنويسمش شما نوشتي انقدر مهربونانه ميگه آدم ميخواد بپره بغلش کنه
همش هم لبخند ميزنه ميگه يکم عقب تر بايستيد ماشينا بتونن رد شن
By Mastane Mim, at 3:36 AM
در کنار همه جور آدمی که هر روز میبینیم واقعا یک آدم خوب هم حس خوب بودن همه آدمها را بهت میده. وقتی صبح علی الطلوع که داری میری سرکار یه نفر توی اتوبوس بهت لبخند میزنه یا ساک دستی ات را که ظرف غذایت توشه ازت میگیره... یه روز اتوبوس اینقدر شلوغ بود که همه با فشار ایستاده بودند یه دختر خانم مهربان که روی صندلی نشسته بود کیف و وسایل همه کسانی که دور و برش ایستاده بودند ازشون گرفت. روی پاش حداقل 6 تا کیف و ساک دستی و جزوه و کتاب بود و بیخیال از اینهمه بار با دوستش حرف میزد و حواسش به مردم بود که اگر کسی سختش بود وسایلش را ازش بگیره
By nasrin, at 5:11 AM
شبا که ما میخوابیم
آقا پلیسه بیداره
خیلی هم مهربونه
همش هم لبخند میزنه
By پویان, at 5:29 AM
Post a Comment
<< Home