آدمهای خوب شهر

Tuesday, August 02, 2011

مامور پلیس مودب:)

آدم خوب شهر مامور دفتر پلیس بعلاوه ده بلوار سازمان آب مشهده که امروز وقتی تو صف بودم تا نوبت من بشه و مدارک منو وارد سیستم کنه، اینترنتش که قطع شد با وجود اینکه هی همکارش بلند برای همه توضیح می داد که ببخشید سیستم ها قطعه و من هم خب اصلا عجله نداشتم و درک کردم و ناراحت نبودم اما آخرش که کارم تموم شد و مدارکمو تحویل داد باز گفت ببخشید معطل شدید مشکل از سیستمها بود

نویسنده: ناشناس

Labels: ,

Saturday, May 21, 2011

جریمه لذت بخش!!!!

صبح سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت رسالت. وقتی رسیدم روبروی جایی که می خواستم برم، دیدم که بنده این طرف بزرگراهم و مجموعه آن طرف. پیچیدم توی قنبرزاده که دیدم دو پلیس جوان بهم اشاره کردند بزن کنار. کلا این طرح زوج و فرد رو یادم رفته بود. ایستادم و گفتم من قرار نبود بپیچ این تو چون می خواستم برم اون ور رسالت. آقای پلیس هم با لبخند گفت:"رسالت خودش تو طرحه!"
منم گفتم ببخشید و گواهینامه رو دادم بهش. قبل اینکه جریمه رو بنویسه پرسد :"حالا کجا می خوای بری؟" بهش گفتم. برام توضیح داد که چه جوری می تونم دور بزنم و بندازم اون سمت رسالت. وقتی داشت جریمه رو می نوشت هم یه کمی با هم حرف زدیم که "کتاب ملاصدرا به چه در د می خوره (می خواستم برم کتاب ملاصدرا بخرم!) و کجا درس می خونم و از این چیزا. آخرش جریمه و گواهینامه رو که بهم داد پرسید : "فهمیدی از کجا بری؟
گفتم آره.
گفت:" پس برو... ببخشیدا!"
گفتم "ای بابا..شما ببخشید!"
و راه افتادم. با خوشحالی!

Labels:

Tuesday, January 11, 2011

... هنوزم ميشه عاشق بود ..

از وبلاگ مرثیه ای برای یک رویا

.. آقاي پليس مهربون كه تو سرماي ديشب ِ سر چهار راه ايران خودرو ، جلوي وانت سفيدي كه يه كارگر افغاني پشت ماشينش سوار شده بود گرفتي و مجبورش كردي واس كارگره تاكسي بگيره و پول تاكسي رو حساب كنه .. خواستم بگم دم شما گرم .. خدا قوت ..

*ممنون از زهرا قدیانی که اینو برام فرستاد.

Labels:

Monday, December 13, 2010

پلیس راهنما

راننده وَن سبز رنگ! برو جلوتر کنار وایسا آقا. برو این جا وانیسا ترافیک می‌شه برو جلو عزیزم:
می‌خوام برای رسالت مسافر بزنم -
:خب برو جلو اون جا سوار کن. آقایون و خانوم‌هایی که مقصدشون رسالت هست، ون دلیکا رو سوار شن. اونایی که می‌خوان برن مترو مینی بوس سفید رنگ جلو ایستاده می‌تونین سوار شین...

مامور راهنمایی و رانندگی‌ای که بعضی عصر‌ها ضلع جنوب شرقی میدان ونک در ماشینش که نشسته است از پشت بلندگو با مهربانی مردم رو راهنمایی می‌کنه و بدون داد و بیداد سعی می‌کنه از شلوغی سرسام‌آور آن ساعت کم کند. بعضی از اونایی که می‌رفتن سوار مینی‌بوسه یا ون بشن، لبخند همراه با تعجبی روی لب‌شون بود

نویسنده: ناشناس

Labels:

Monday, November 01, 2010

پلیس سبز


عصر 25 خرداد وقتی نتونستم به خاطر زیادی جمعیت خودم رو به میدون آزادی برسونم،و اومدم سمت آریا شهر،تو میدون جمعیتی حدودا 2 یا 3 هزار نفری بودن که خیابون اشرفی اصفهانی رو به سمت شمال حرکت می کردن و شعار می دادن،رسیدیم به تقاطع جلال آل احمد و اشرفی اصفهانی،یه کانکس نیروی انتظامی اون موقع ها اونجا بود که الان نیست،مردم رو کردن به کانکس و شورع کردن به شعار دادن :
 نیروی انتظامی سبز تو هم قشنگه 
نیروی انتظامی حمایت حمایت
دو نفر اومدن بیرون،یکیشون سرگرد بود اگه اشتباه نکنم،چهار تا ستاره کوچیک رو شونه هاش بود،میان سال بود،ته ریش با موی  کم پشت،به شمالی ها می زد،اومد بین جمعیت،یه پارچه سبز از یکی از بچه ها گرفت،بوسید و انداخت دور گردنش،مردم رو دست بلندش کردن،یادم نمی ره اشک تو چشمام حلقه زده بود،چند متری رو دوش مردم بود و بعد اومد پایین و رفت تو کانکس.
هنوز که هنوزه هر جا پلیس می بینم چشم می چرخونم شاید اون پلیس سبز رو ببینم

نویسنده: م. آزاد

Labels:

Wednesday, October 20, 2010

پلیس وظیفه شناس

کمی بالاتر از درب شمالی پارک المهدی تو میدان آزادی، تقریبا یک ماه پیش یا شایدم کمی بیشتر و کمتر، درست جلوی پل زیرگذری که از یه طرف میره سمت جاده مخصوص از شمال میره سمت صادقیه، یه ماشین خراب شده بود؛ سرهنگ پلیس110 ماشینش رو پشت ماشین خراب پارک کرد بعد وایستاد وسط خیابون ماشینایی که از آیت‌الله سعیدی و جاده مخصوص میومدن رو هدایت می‌کرد تا تو لاین خودشون حرکت کنند. با خودم گفتم اگه سرهنگ از کارش خسته بشه بخواد بپیچونه بره، ترافیک از آیت‌الله سعیدی تا میدون فتح بلکم تا وسط مسطای جاده قدیم هم میرسه. تو جاده مخصوص که رسما جهنمی میشه. وایستادم ببینم چی‌کار میکنه شاید 40 دقیقه شد این قدر صبور و مسلط بود که داشت کم‌کم گریم می‌گرفت (من عقده کم دیدن‌انگاری آدم خوبا رو دارم، گاهی) رفت از نزدیک نگاش کنم، شایدم دست‌مریزادی بگم، خوب تو چشاش که نگاه کردم، دیدم اصلا فکر نمیکنه که داره کار شاقی میکنه. دقیقا حس انجام وظیفه داشت.
خدا حفظش کنه

نویسنده: aem

Labels:

پلیس راه و تابستان داغ

ظهر داغ مرداد،تو جاده ساوه ماشین مون مشکل پیدا کرده بود
من بودم و همسرم
همسرم هرچی باش ور رفت

چون ابزار نداشت نمی تونست درستش کنه
ماشین پلیس راه اومد کنارمون پارک کرد
ترسیدیم گفتیم لابد می خاد جریمه مون کنه که بدجا نگه داشتیم
پلیسه پیاده شد و جعبه ابزار داد به مون،بعد گفت اگر وسیله ای کم داری بگو من ماشین سنگینا رو نگه دارم
اونا همه جور وسیله دارن
بعدشم عقب ماشین تا یه فاصله ای علامت گذاشت کسی به مون نزنه
رفت یه دوری زد باز نیم ساعت دیگه اومد دید ما هنوز اونجاییم
خودش اومد تو جوش گرما با همسرم دوتایی کمک کردن تا خلاصه بعد یه ساعت و نیم ماشین راه افتاد
دست آخر هم با صورت عرق کرده و دستای سیاه ،بطری آب معدنی داد به مون که تشنه نمونیم باقی راه
رو جیب لباسش نوشته بود
روح الله نادعلیان
ممنون آقای نادعلیان که انسان بودی این همه

نویسنده: عطش شکن

Labels:

Sunday, October 03, 2010

پليس مهربان 3

کنار همسرم نشسته بودم ، کمربند را فراموش کرده بودم ببندم . پليس به همسرم گفت بزن کنار . همسرم گفت جناب بايد خودش جريمه اش را بپردازد . پليس گفت ، حرکت کن . يک روز او را گردش آورده اي مي خواهي سرش منت بگذاري که برايت جريمه دادم

نویسنده: ناشناس

Labels:

Thursday, September 23, 2010

پلیس مهربان 2

دوست من تازه گواهینامه گرفته بود میشست پشت ماشین ، تو سربالایی شریعتی به صدر خاموش کرد ، ماشین های پشت سری بوق میزدن ، هول کرده بود نمیتونست نیم کلاژ بگیره بره بالا ، پلیسه تو بلندگو داد زد : انقدر بوق نزنین ، خانم هول نکن ، بزن دنده یک ، دستی رو بخوابون ، یواش پاتو از رو کلاژ بیار بالا ، آقا گفتم بوق نزن ، حالا آروم گاز بده ، گاز بده، پاتو از رو کلاژ بردار ، آفرین برو .. دیدی سخت نبود.

نویسنده: مرضیه از قول رکسانا (در گودر پیدا کردم)

Labels:

پلیس مهربان 1

چند سال پیش‌ها، من و مامانم و شهرزاد، کنار یه ماشین پلیس بودیم. داشتیم سه نفری تند و تند ور می‌زدیم و از این الکی دعواها بود که اصلن نمی‌فهمی کدومتون چی می‌گین. پلیسه خیلی جدی توی بلندگوش فرمود: با هم دعوا نکنید! آروم با هم حرف بزنید! با هم‌دیگه دوست باشید!

نویسنده: مرضیه از قول گیتی (در گودر پیدا کردم)

Labels:

Monday, August 04, 2008

هی شما‌هایی که مهربان‌اید

از وبلاگ "برای خاطر کتابها"
(با تشکر از بهمن برای معرفی)
غروب 27 اسفند بود٬ تهران. رفته بودم بسته‌ای از قطار بگیرم٬ ‌از میدان راه آهن باید می‌رفتم فرودگاه٬ باید نیم ساعته می‌رسیدم. اگر نه طبق معمول از پروازم جا می‌ماندم. پلیس راهنمایی و رانندگی را دیدم که آن گوشه ایستاده تلاش بیخود می‌کند برای کم کردن ترافیک. رفتم پای مرسدس بنز‌شان٬ گفتم سلام آقای پلیس من را می‌رسانید فرودگاه؟ اگر آژیرتان و چراغ‌تان را روشن کنید ممکن است برسم. فکر کردم یک طرف معابد بنارس٬‌ یک طرف در بدترین حالت لحن بد پلیس. می‌ارزید به امتحان‌اش. به هم نگاهی کردند٬‌ بزرگترش گفت مگر چند بار در طول دوران خدمت‌مان یکی ممکن است ازت بخواهد با آژیر برسانی‌اش فرودگاه ‌سوار شو. توی مسیر هم هی از‌شان می‌خواستم که با بلنگوی‌شان اتومبیل‌ها را صدا کنند که بروند کنار: اون ور اون پاتروله٬ این تاکسی نارنجیه...٬

Labels:

Monday, November 20, 2006

پلیس

پنج سال پیش - میدان تجریش
-------------------------

یک پیکان مسافرکش جلوی من ترمز نه چندان محکمی کرد و من بی حواس از پشت زدم به ماشین.
از شانس ما یک پلیس همون کنار وایساده بود.
پیاده که شدم معذرت خواهی کردم ولی قبل از اینکه راننده بهم برسه و حرفی بزنه پلیس دوید طرفم، رو به من بین من و راننده وایساد و آروم ولی عصبانی گفت :" چرا معذرت خواهی می کنی؟ هیچی دیگه نگو تا من بهت بگم"
راننده دعوا را شروع کرده بود پلیس گفت :" هر روز میای اینجا همین بساط و راه می ندازی. ماشینت هم که چیزی نشده. برو دعوای بیخود راه ننداز."

بعد هم رو کرد به من که :" زود سوار شو برو راهو بند نیاری."

Labels: