پلیس
-------------------------
یک پیکان مسافرکش جلوی من ترمز نه چندان محکمی کرد و من بی حواس از پشت زدم به ماشین.
از شانس ما یک پلیس همون کنار وایساده بود.
پیاده که شدم معذرت خواهی کردم ولی قبل از اینکه راننده بهم برسه و حرفی بزنه پلیس دوید طرفم، رو به من بین من و راننده وایساد و آروم ولی عصبانی گفت :" چرا معذرت خواهی می کنی؟ هیچی دیگه نگو تا من بهت بگم"
راننده دعوا را شروع کرده بود پلیس گفت :" هر روز میای اینجا همین بساط و راه می ندازی. ماشینت هم که چیزی نشده. برو دعوای بیخود راه ننداز."
بعد هم رو کرد به من که :" زود سوار شو برو راهو بند نیاری."
Labels: پلیس
1 Comments:
به هر آدمی خوب نگاه کنی می بینی چیزهای خوبی داره ممکن نیست همه اش بدی باشه چه بهتر که سعی کنیم خوبیها رو ببینیم همانطور که شما می بینید. ای کاش چشمهامان توانایی دیدن خوبیها رو داشته باشه. آرزوی کمی نیست
شاد باشید
By Anonymous, at 3:38 PM
Post a Comment
<< Home