مامان
ساعت هشت صبح بود که سراسیمه اومدی تو اتاق من. هنوز گیج خواب بودی (شبش سه چهار ساعت خوابیده بودی) گفتی: " پاشو عزیزم دیرت می شه". من هم غرغرکنان گفتم:"مامان! امروز پنج شنبه است داری منو صدا می کنی! امروز که نمی رم سر کار!" افسوست رو تو صدات احساس می کردم:"آخ ببخشید مامان جون بیدارت کردم." یه جوری آه کشیدی که انگار چه گناه کبیره ای مرتکب شدی . نیم ساعت بعد وقتی از جام بلند شدم و تو رختخواب تو، تو آغوش تو جا گرفتم، هنوز عذاب وجدان داشتی که منو زود بیدار کردی چون اولین چیزی که بهم گفتی این بود:"آجی(تو منو اینجوری صدا می کنی)! ببخشید که نذاشتم این روز تعطیلت رو راحت بخوابی..."
میشه من هم یه روز به خوبی مامانم بشم؟
نویسنده:
ساحل
Labels: همشهری ها توی خیابانهای شهر
4 Comments:
وای چه احساس گناهی در برابر مامانم دارم.
هی زحمت می کشه و من در مقابل هی غر میزنم.
By Anonymous, at 5:30 AM
منم همینجور
اگه بدونین مامان من چه قدر مهربون و با گذشته!!!
By Anonymous, at 8:32 AM
رفیق بی کلک مادر
By Anonymous, at 7:24 PM
آره مامانها عين عشقند ، عين زيبايي ، عين تمام پاكيهاي دنيا
By Anonymous, at 7:40 AM
Post a Comment
<< Home