اولین باره که شب احیا رو با دوستام می گذرونم. تو مسجد ولنجک. قراره به اندازه ی سه روز نماز قضای جماعت بخونیم. یعنی پنجاه و یک رکعت . روز سومه و هر سه تا مون خسته شدیم . همه ی نمازه رو پست سر هم می خونن و هیچ فاصله ای بینشون نیست. دیگه تعداد رکعت ها و این که باید چی کار کنیم از دستمون در رفته . یکیمون یه سوتی می ده و از اونجا خندیدنمون شروع می ش. خیلی تلاش می کنم که نخندم. یا اگه می خندم صدایی ازم بیرون نیاد. ولی نمی شه. دو تا پیرزن که تکیه دادن به دیوار و قرآن می خونن مارو می بینن. یکیشون یه چشم غره به من می ره و در گوش اون یکی یه چیزی می گ. خانومه سرش رو از و قرآن بلند می کنه مارو که می بینه لبخند می زنه و می گه : " جوونن دیگه . . همین که اومدن خودش خیلیه. . . ایشالا خدا ازشون قبول می کنه "
نویسنده:
ناهید
Labels: همشهری ها توی خیابانهای شهر
1 Comments:
...واقعا بعضي از اين پرزن ها فوق العادن
By Anonymous, at 8:43 AM
Post a Comment
<< Home