آدمهای خوب شهر

Sunday, October 22, 2006

کوهنوردی

ساعت 4:30 صبحه، هوا بد سرده، از همونا که نفس کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک، دستام رو تا ارنج کردم تو جیب شلورام، کوله ام رو دوشم سنگینی میکنه، همش یه ساعت وقت دارم که خودم رو از کرج برسونم میدون دربند، راستیاتش این عنکبوتِ ته جیفم هم واسه ما گنده لات بازی در میاورد، که اژانس ماژانش نداریم.
عینهو فارست گامپ تو ایستگاه اتوبوس منتظرم، با چشای خیسی که حالا دیگه دارن تو افق ناپیدای اتوبان اسکی رو اب میرن به اون چهارتا بدبختی فکر میکنم که قراره راهنمای کوه شون باشم.
نخیر هیشکی واسه ما تربچه هم خورد نمیکنه...
همچی یه نموره رفته بودم تو لک و داشتم توی ابر بالای سرم با ماشین کوکی بچه گیم تو اتوبان تک چرخ میزدم اونم با چرخ عقب که یهو ... یهو دیدم یه 206 از اونا که بربچ داش سیا اینا جمع کرده بودن، جلو پام وایستاد، شیشه اش ازینا بود که دسگیره نداره و خودش میاد پایین. اومد پایین. دو تا بابابزرگ مهربون گفتن: جوون ما رو کوه نمی بری؟
تا خود قله بردنم.



زمستون توچال رفتین؟


نویسنده:
امین

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

<< Home