اعتماد
این نمایشگاه کتاب یک خوبی دیگر هم داشت. کلی ناشر و پخش کتابی باحال شناختم و «اعتماد» را به چشم دیدم. چیزی که میگویند الان در جامعه ما و بخصوص در کارهای اقتصادی خیلی کمرنگ شده.
یک روز عصر رفتم کتابفروشی انتشارات نیلوفر (داخل خیابان دانشگاه، بغل بربریای) و گفتم که ما یک نمایشگاه کتاب در دانشگاه داریم و من میخواهم چند تا از کتابهای شما را ببرم برای فروش. این آقا اصلاً من را نمیشناخت ولی با این وصف حدود ۲۰۰ هزار تومان کتاب داد دست من بدون اینکه حتی یک شماره تلفن از من بگیرد و گفت بعد از تمام شدن نمایشگاهتان پول آنهای را که فذوختی و خود کتابهایی را که نفروختی بیاور. تازه بیشتر میخواست بدهد که من گفتم نمیتوانیم بفروشیم.
بقیه ناشرها و پخشیها هم همینطور بهم کتاب دادند. امانی و به شرط اینکه کتابهایی مرجوعی را سالم برگردانم. بعضیهایشان آشنایی دوری با من داشتند یا کسی معرفیام کرده بود یا اینکه اسمی از آدم معتبری میبردم. ولی در یکی دو مورد (از جمله نیلوفر) بدون هیچ آشنایی و با خیال راحت کتابها را بهم دادند.
خلاصه کلی کیف کردم از بازارِ هنوز بر پایهٔ اعتمادِ کتاب.
۲.
وقتی قرار شد نمایشگاه را راه بیندازیم خیلیها گفتند که باید مواظب گم شدن کتابها باشی. چه از روی میز وقت فروش و چه شبها که کتابها را در کمد بی چفت و بستی در اتاق انجمن میگذاری. حتی خود بچههای انجمن هم پیشبینی گم شدن تعدادی کتاب را داشتند.
راستش در بعضی ساعتها هم سر میز آنقدر شلوغ میشد که عملاً کنترل ممکن نبود. اتاق انجمن که هیچ. کلی آدم میایند و میروند و شبها هم که مثلاً در اتاق قفل است، خیلیها کلیدش را دارند.
اما میتوانم بگویم در کل این روزها حتی یک کتاب هم گم نشد. هم پولی که آخر سر ماند این را نشان میدهد و هم اینکه چون تعداد کتابها کم بود و حافظه من هم بد نیست، حدوداً تخمینی از تعدادی که از هر کتاب باید باقی ماده باشد داشتم و این تخمین تقریباً همیشه با واقعیت یکی بود.
خلاصه گلی به گوشه جمال کل بچههای انجمن و دانشگاه.
نویسنده:
بهمن
Labels: پشت دخل
1 Comments:
بد نیست از نویسنده ها بخوای ی تیتر هم واسه نوشته شون بذارنا
By Anonymous, at 12:39 AM
Post a Comment
<< Home