یه راننده سرویس داریم که خیلی بداخلاقه. یه روز بعدازظهر کلی از دستش عصبانی بودمو همش توی دلم بهش فحش می دادم که چرا صبح اونقدر دیر اومد دنبالم. بالاخره توی اون خیابون شلوغ پیداش کردمو دنبالش رفتم که اون جوری ماشینو پیدا کنمو سوار شم. همین جوری که دنبالش می رفتم دیدم که دیگه زیادی داره می ره بالا فحش دادنم بیشتر شده بود که این چرا این جوری می کنه آخه ؟!!! یهو دیدم که رفت جلو و جلو تا جایی که دیگه هیج ماشینی نبود اون وقت دستش رو کرد توی جیبشو یه اسکناس در آورد انداخت توی صندوق صدقات.
می خواستم همون جا بشینم زمینو از دست خودم گریه کنم
نویسنده:
حورا
1 Comments:
حالا هی نگو آدم بدی هستی.اینم تیتر بود؟
By Anonymous, at 5:17 PM
Post a Comment
<< Home