آدمهای خوب شهر

Thursday, November 09, 2006

بقالی کوچه ما

جلوی خونه ما یه بقالی بود. آقا رضا. از وقتی که من یادم میاد خودش و باباش اون مغازه رو داشتن.
من 11 سالم بود که این اتفاق افتاد. ناهید (خواهرم) دو سه روزی بود که تب داشت. اون روز صبح بردیمش حموم. تو هال نشسته بودیم و ناهید تو حوله پیچیده بود که یهو شروع کرد لرزیدن. رنگش کبود شد. تشنج کرده بود. ترتیب درست چیزایی که بعدش اتفاق افتاد یادم نیست. فقط یادمه که من و مامانم دو در داشتیم با گریه سوار تاکسی می شدیم که آقا رضا دوید طرفمون.
"پول ورداشتین؟"
مامانم یهو خشکش زد.
"نه..."
آقا رضا دوید تو مغازه و هر چی پول درشت داشت داد به ما.
...

Labels:

3 Comments:

  • خاطره خوبی بود و باعث به خاطر آوردن خاطره های خوب

    By Blogger مهدی, at 6:20 PM  

  • طبق معمول دمش گرم.

    By Anonymous Anonymous, at 11:23 PM  

  • راستی بد نیستا اگه یه لوگویی چیزی که بیش‌‌تز تو چشم بیاد برای این‌جا درست کنی.

    By Anonymous Anonymous, at 11:24 PM  

Post a Comment

<< Home