رفته بودم مصاحبه بگیرم، تو مسیر برگشت، همین نیم ساعت پیش حول و حوش میدون ولی عصر، پسره سیگارش خورد به گوشة کاپشن یه پیرمرده. با خودم گفتم یا ابوالفضل الان طفل معصوم رو پیش خلقالله سکة یه پول میکنه. پسر عذرخواهی کرد؛ پیرمرده لبخندید، پسره رو بغل کرد، پیشونیش رو ماچ کرد، گفت: نکش، پسرم! نکش، عزیزم! نکش، برادرم! نکش، دوست من! نکش، خواهش میکنم نکش. چند قدم با هم راه رفتن، کمی جلوتر دوباره پیرمرده وایستاد نمیدونم به پسره چی گفت، دوباره پیشونیش رو ماچ کرد و رفت. الان نیم ساعته تو آسمونام.
امروز کلا روز خوبی بود.
نویسنده: aem
Labels: همشهری ها توی خیابانهای شهر
1 Comments:
very nic blog!it makes me happy...thanx for such nice thing:))
By Anonymous, at 11:13 AM
Post a Comment
<< Home