آدمهای خوب شهر

Wednesday, January 05, 2011

بار سنگین من و همشهری مصر:)

چند وقت پيش موقع برگشت از محل كار تو راه خونه كلي خريد كرده بودم. به زور داشتم كيسه هاي خريدرو ميبردم كه ديدم يه آقاي ميانسال سوار يه سمند تاكسي هي بوق ميزنه.اول فكر كردم مزاحمه.ديدم نه به سنش نميخوره مزاحم باشه. بعد فكر كردم ميخواد آدرس بپرسه.با بي حوصلگي وايسادم ببينم چي ميگه. اصرار كرد سوار ماشينش بشم منو برسونه.خجالت كشيدم اول قبول نكردم گفتم مزاحمش ميشم بعدش بهش گفتم اگه كرايه رو حساب كنه سوار ميشم. گفت باشه بيا بالا. سوار شدم. منو رسوند هركاري كردم كرايه رو نگرفت پاشو رو گاز گذاشت و رفت.بي هيچ توقعي

نویسنده: آریانا

Labels:

3 Comments:

  • ممنونم فكر نميكردم مطلب من جالب باشه كه بخواين بذارينش تو وب تشكر ممنونم

    By Anonymous ariana55, at 3:31 PM  

  • سلام
    چندروز پيش كه خيلي هم هوا سرد بود كلي كنار خيابون وايسادم تا يه تاكسي بيادو سوارم كنه. سرشب بود نم نم بارون ميزد.يه آقايي وايساد. عجله داشتم.همون اول گفتم دوهزارتومني دارم پول خرد دارين يا نه؟گفتش دارم.با خودم گفتم از اول بگم شايد پول خرد نداشته باشه بخوام پياده شم.منو تا مسيري كه ميخواستم رسوند.اسكناس رو به سمتش گرفتم. گفت اصلا خرد ندارم؟گفتم چرا از اول نگفتين؟ گفتش اگه ميگفتم كه پول خرد ندارم تو اين سرما سوار نميشدين. بعدش گفت مسيرم به سيدخندان هم ميخوره اگه مسيرتون اونوريه برسونمتون.گفتم نه كرايه تا اونجا هشتصد تومنه شما هم كه پول خرد ندارين من شرمنده و مديون ميشم. گفت نه واسه هشتصد تومن خرد دارم بشينيد.منم نشستم وقتي رسيديم مقصد باز اسكناس رو به طرفش گرفتم خنديد و گفت خرد نداره.وقتي گفتم چرا؟ گفت هوا سرد بود گفتم برسونمتون. كلي جيبامو گشتم پونصدتومن پيدا كردم بهش دادم كه حداقل خودم خجالت نكشم

    By Anonymous ariana55, at 3:42 PM  

  • http://safarezendegi.wordpress.com/2011/01/19/kerayeh-mashin/
    سلام این کار خوب را اگه دوست داشتی نشر بده

    By Anonymous Anonymous, at 5:39 AM  

Post a Comment

<< Home