آدمهای خوب شهر

Wednesday, January 05, 2011

یک تاکسی پر از صفا در این شهر پر دود!

از وبلاگ وقتی نیست...
باورتان نمی‌شود. امروز یک تاکسی با راننده و سرنشینانی مهربان نصیبم شد. پولم درشت بود و به همین دلیل همان اول با عذرخواهی دادم که اگر می‌خواهد پیاده‌ام کند، به مشکل نخورم. خودش هم عذاب وجدان نگیرد.
گفت: ببخشید، خرد ندارم.
خانم کنار دستی‌ام کیفش را باز کرد و پولم را خرد کرد.
بعد بقیه سرنشینان همگی سعی کردند کرایه را به همان مبلغی که اعلام شده بود، بپردازند که راننده به زحمت نیفتد.
راننده با مهربانی برای همه مان آرزوی برکت به مالمان کرد.
یکی از خانم‌ها هم برای راننده همین آرزو را کرد و بقیه آمین گفتند.
خانمی که وسط نشسته بود پایش را گذاشته بود روی برآمدگی وسط ماشین که من اذیت نشوم! گفتیم راحت باشد اما دلش نیامد!
هر کس پیاده می‌شد، تشکر می‌کرد و آقای راننده «خدا پشت و پناهتان» می‌گفت. تازه راننده قهاری بود. از بین آن همه ماشین ترافیک ساز چنان ما را به مقصد رساند که انگار اصلا مانعی سر راه نبود.
خلاصه که حسن ختام این سفر کوتاه، پیاده شدن از دری بود که در همه تاکسی‌ها یا خراب است یا قفل دائم، و سایر مسافران را نیازردم.

Labels:

1 Comments:

  • احتیاط کنید اون در بیخود قفل نشده
    یکبار برای نیازردن دیگران از این در پیاده شدم و باعث تصادف شدم آزرده خاطر شدن چندین نفر شدم

    By Anonymous majal, at 9:52 AM  

Post a Comment

<< Home