آدمهای خوب شهر

Thursday, February 24, 2011

سرباز غریب

نماینده مجلسه و داره میره سمت خونش. سربازی رو می بینه که داره لنگان لنگان و گریه کنان راه میره. ماشین رو نگه می داره و دنده عقب میاد سمت سرباز.
از سرباز می پرسه کجا میری؟
سربازه با لهجه آذری میگه دارم میرم آزادی.
سوار شو. سوار میشه.
چرا گریه می کنی؟
دو تا موتوری کیفم رو زدند. دویدم دنبالشون و کیف رو نگه داشتم بعدش با چاقو تهدیدم کردند و آخرش کیفم رو بردند. 320 هزار تومن پول توش بود و داشتم میرفتم شهرستان برای درمان مادرم.
میخوای بیا خونه ما کمی استراحت کن و یک چیزی بخور.
نه. نمیرسم به اتوبوس. آخرین اتوبوس ساعت شش و نیم حرکت می کنه.
باشه. نگران نباش
آخه این چه شهریه شما دارین؟ حیف نیست آدم شهر خودش رو ول کنه بیاد اینجا؟ چجوری میتونن پول من رو بخورن؟ به حضرت ابوالفضل قسم خدا جزای کارشون رو بده.

بیچاره سرباز رنگ و رو برایش نمانده و نمی داند چکار کند. به آزادی می رسند. نماینده 50 تومن در جیب داشت. 200 تومن هم از خودپرداز برداشت می کند.

بیا این 250 تومن پول رو بگیر. برو شهرتون. این هم شماره منه اگر اونجا پول لازم داشتی بهم زنگ بزن. من اونجا آشنا دارم. خداحافظ

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

<< Home