آدمهای خوب شهر

Tuesday, February 01, 2011

مینی بوس سواری!

سوار ميني بوس تجريش-ولنجك شدم. همه صندلي ها پر بود و من تنها كسي بودم كه ايستاده بود. من هم يه نگاه نااميدانه انداختم به پشت سرم و دستم رو گرفتم به ميله. يه پيرمردي حدود 70 ساله بود كه كاملا از طرز لباس پوشيدنش و بقچه اي كه دستش گرفته بود معلوم بود كه شهرستانيه. از جاش بلند شد و گفت شما بشينين!‌ من هاج و واج مونده بودم. باورم نمي شد. گفتم نه شما بشينين. گفت: نه خواهرم شما بشين. (من تقريبا سن نوه شو داشتم!) خلاصه انقد اصرار كرد كه نشستم. خودش به زور مي تونست روي پاش بايسته. ديدم صندلي كنار راننده خاليه. رفت اون جا نشست. من هم نشستم جاي اون كنار يه خانم پيري. همين كه نشستم خانومه گفت: ديدي چقد مهربون بود؟ چه غيرتي داشت؟ بعضيا اين طورين ديگه! ‌كلي با اون خانومه دوست شدم. تازه 2 دقيقه قبل از پياده شدنش فهميدم معلم اول دبستان مادرم بوده! مادرمو كامل يادش بود و حتي مي دونست بعداً با كي ازدواج كرده! شمارشو داد و گفت اگه باز با مادرت اومدين اينورا زنگ بزنين بيام ببينمش. دلم خيلي براش تنگ شده.
يه ميني بوس سواري با دو تا آدم خوب! يه دوستي مي گفت:« همه آدما خوبن. اين كه اينو بفهمي فقط به خودت ربط داره.» همه آدماي اون ميني بوس آدماي خوبي بودن. ولي من زود پياده شدم

نویسنده: نیلوفر

Labels:

2 Comments:

  • امیدوارم همیشه آدم های مینی بوس زندگی شما خوب باشند!

    By Anonymous بانوی آبی, at 5:50 PM  

  • cheghadr ghashang be donia negah mikonid

    By Anonymous Anonymous, at 12:05 PM  

Post a Comment

<< Home