آدمهای خوب شهر

Friday, January 21, 2011

مغازه دار و در ماشین

ماشین رو پارک کردم و رفتم بلیط بخرم. عجله داشتم چون تلفنی بهم گفته بودن فقط یه بلیط باقی مونده. وقتی بعد از حدود یک ساعت برگشتم دیدم سویچ رو تو ماشین جا گذاشتم و در رو قفل کرده ام. باید می رفتم مهدکودک دنبال دخترم که از اونجا خیلی دور بود. خیلی نگران بودم. رفتم از مغازه لاستیک فروشی که همون نزدیکی بود کمک بگیرم. دیدم نشستن و با همکارشون ناهار می خورن. نمی تونستم زیاد صبر کنم تو دلم گفتم ۵-۶ هزار تومنی بهش میدم که جبران بشه. بعد مشکلم رو بهشون گفتم. یکیشون بر و بر نگاه می کرد اما اون یکی بدون مکث گفت: ماشینت چیه؟ و برای کمک اومد و در ماشینو برام باز کرد راحت نبود براش و مجبور شد بره از یه مغازه دیگه وسیله بیاره. اما تا در باز شد سریع رفت . حتی واینستاد که ازش تشکر کنم. دنبالش رفتن و صداش کردم که بهش پول بدم اما بهش برخورد و همین طور که دور می شد گفت نمی خوام. از اینکارم خجالت کشیدم . برگشتم و تو دلم دعاش کردم

نویسنده: ناشناس

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

<< Home