آدمهای خوب شهر

Tuesday, January 18, 2011

پیرمرد اتوبوس سوار

دانشجو بودیم و روزمون شب نمیشد بی اتوبوس سواری!
توی گرمای روزای آخر بهار که اعصابا بهم ریخته س و توی سرمای زمستون که با هر باز و بسته شدن در اتوبوس شرکت واحد میزد تو و داد همه درمیومد، یه پیرمردی بود که با حوصله و دقت و با صدای رسا شعر میخوند و لبخند به لب آدمای عصبی و خسته مینشوند. شعرایی که حال و احوالات خودمون بود. آخر کار هم کپی شعرو به هرکسی که میخواست میداد صد تومن
ازش ممنونم که با شعراش چهره ها رو بشاش میکرد و رفتارا رو نرم.
خدا خیرت بده پیرمرد اتوبوس سوار!

نویسنده: ناشناس

Labels:

8 Comments:

  • ممنون از وبلاگ خوبتون. این هم خاطره من: چند سال پیش که آمده بودم ایران توی تاکسی در تهران از روی کنجکاوی تلفن بلک بری‌ام را در آوردم تا ببینم جی پی‌ اس آن کار می‌کند یا نه و بعد هم به خیال خود آنرا در کیفم گذشتم و دیگر سراغش را نگرفتم. فردایش با پدرم در راه اصفهان بودیم که برخی‌ از افراد خانواده و دوستان به پدرم زنگ زدند که آیا من تلفنم را گم کرده ام. اولش من متوجه منظرشون نمی‌شدم که راجع به چی‌ حرف میزنند. من که تلفن گم نکرده ام. بعد یکی‌ از دوستان زمان دبیرستان به من توضیح داد که کسی‌ به او زنگ زده و گفته تلفنی پیدا کرده ظاهرا صاحبش ایران زندگی‌ نمیکند و بیشتر شماره در دفتر تماس‌ها خارجی‌ هستند اما از بین صد‌ها شماره بعضی‌‌ها هم ایرانی‌ هستند و از روی ای دی یاهو حدس میزند اسم من چه باشد. و خلاصه آیا او چنین کسی‌ را میشناسد و اگر میشناسد شماره او‌ را به من بدهند. خلاصه بنده تازه متوجه شدم که بله بلک بری‌ام را باید در تاکسی روز گذشته انداخته باشم. خلاصه یکی‌ از افراد خانواده که هنوز تهران بود رفت و آنرا برای من گرفت. معلوم شد آقای راننده وقتی‌ دیده تلفن در ایران کار نمیکند آنرا به دوستش که مغازه موبایل فروشی داشته برده و بالاخره راهی‌ پیدا کرده تا من را پیدا کنند. هرکاری هم که کردیم که حداقل پاداشی قبول کنند قبول نکردند. امیدوارم این دو نفر هرجا که هستند موفق باشند.

    By Anonymous Anonymous, at 11:08 AM  

  • من هم تجربه ی مشابهی داشتم اما نه با پیرمرد اتوبوس سوار . بلکه با پیرمرد خوشرویی که راننده اتوبوس بود و در آن هیاهو و عصبیت آدم ها که هر کدام آویزان میشدند از گوشه ی میله ، بلند و با خنده می گفت : پاشم بشینی همشهری ؟ آنوقت بود که لبخند به لب همه می آمد از این گفته ی راننده ی مهربان و خونگرم و خستگی از تنمان در می آمد .

    By Anonymous پیر فرزانه, at 11:59 AM  

  • چقدر وبلاگتون خوبه.شبها که میام خونه یه راست میام اینجا.واقعا خستگی از تنم در میاد.ممنون آدم خوب شهر من.

    By Anonymous تیام, at 1:07 PM  

  • سلام
    ببخشید این فید بلاگتون کجاس؟

    By Anonymous Anonymous, at 3:31 PM  

  • http://adamhaye-khoob.blogspot.com/feeds/posts/default

    By Blogger آدمهای خوب شهر, at 9:14 PM  

  • ممنون

    By Anonymous Anonymous, at 5:29 AM  

  • از آدمهای خوب نت هم میشه بگیم؟!
    نمونه ای از آدمای شهرن دیگه؟!

    By Anonymous Anonymous, at 5:31 AM  

  • بله. فقط لطفا اگه آدم خوبش تو ایرانه بفرستین:)

    By Blogger آدمهای خوب شهر, at 9:39 AM  

Post a Comment

<< Home