من هم تجربه ی مشابهی داشتم اما نه با پیرمرد اتوبوس سوار . بلکه با پیرمرد خوشرویی که راننده اتوبوس بود و در آن هیاهو و عصبیت آدم ها که هر کدام آویزان میشدند از گوشه ی میله ، بلند و با خنده می گفت : پاشم بشینی همشهری ؟ آنوقت بود که لبخند به لب همه می آمد از این گفته ی راننده ی مهربان و خونگرم و خستگی از تنمان در می آمد .
نویسنده: پیرفرزانه
Labels: راننده ها
0 Comments:
Post a Comment
<< Home