تعطیلات نوروز تموم شده فروردین هم داره تموم میشه ما هنوز داریم بازدیدهای سال نو رو جواب میدیم. تو یه دونه از این بازدیدا که نمیشد بپیچونی (هیچ رقم تو کت آقاجون نمیره که بازدیدای عید رو بپیچونی) رفتیم خونه فامیل محترم نشستیم زیرآب همه فامیلایی که نیستن رو زدیم سیاستهای منطقه رو بررسی کردیم. چشمانداز جنبشو اهداف کوتاه مدت و بلند مدت طرح یارانهها رو تأثیر و تأثر همه اینها با همو پیش بینی وضع مصر و تونس و لیبی و... خلاصه همهچی رو. حالا لحظه خوب خداحافظی صابخونه محترم124 هزار پیغمبرو با تمام مقدسات عالم جلو چشمون میاره که تو رو خدا شام بمونید. قبل از اینکه من بتونم نذر و نیاز کنم که آقاجون قبول نکنه قرار بر این میشه که بمونیم. حالا 5-4 ساعت آینده رو چیکار کنیم؟ رفتم یه دوری بزنم تو یه بوستان نشستم رو صندلی امپی تری رو روشن کردم جناب استاد دارن تحریر میزنن یه خانم محترم اومده نشسته کنار من ( حالا این همه جا هست تو پارکآ !!!) میگه آهنگ شاد نداری؟ منم تریپ بیتفاوتی اومدم میگم نه. بعد حالا متعجبم که این خانم با این پاشنههایی که به نظرم یه مینیمالیه از برگردان برج ایفل چه جوری از خونه خودشو رسونده تا اینجا، بعدش چه جوری یه همچین خانم رشید و بلند بالایی تو مایههای آبجی رستماینا تو این یه متر پارچه جا شده ( به گمونم پارچهش کشی باشه) بعد میگم این که تریپ تو منزله که! نکنه من اشتباهی اومدم تو حیاط خلوت مردم که چند نفر از جلومون رد میشن. حالا بماند... حاجخانم سر صحبت رو باز کردن با کلی ادا و اطوار منم تریپ این که چیز مهمی نیست. هر روز تو تهرون بدتر از این وضع رو هم تجربه میکنیم. دست کرده تو کیفش یه بسته سیگار در آورده تعارف میکنه یه دونه هم برا خودش روشن کرد. دیگه هم دارم شاخ در میارم. هم دارم شاکی میشم. هم هوس سیگار کردم یعنی لعنت به این رسم و رسوم دید و بازدید نوروز... آخرش گفت به گمونم شما خیلی خونواده دوستی ( با کلی قر و قنبیل) منم گفتم خیلی. بعد یه خانومه با یه بچه رو کمی دورتر نشون دادم گفتم ببین چقدر ماهه بیچاره فکر کرد جدی جدی اونا خونواده منن. سریع بلند شد عذر خواهی کرد با یه حالت خاصی رفت. حالا من نمیدونم دلم برای تنهایی اون بنده خدا سوخته که تو نگاه آخرش بدجوری حالم رو گرفت یا هرچی؛ فقط میدونم که از آدمایی که حرمت خونواده حالیشون میشه خوشم میاد. جدا حرمت خونواده حالیش بود. aem
چقدر نازنین هستند این کارگران افغانی . من احساس می کنم این ها ایرانی های اصیل هستند با فرهنگ وآداب ایرانی نه ما . چند وقت پیش دیر وقت شب رسیدم دم خانه ی دوستم بی خبر . خانه نبود . زنگ زدم گفت در راه است و تا نیم ساعت بعد می رسد. همانطور که دم در منتظر بودم ، یکی از کارگران افغانی که در خانه ی نیمه ساز مجاور خانه ی دوستم روزها مشغول کارو شب ها مشغول زندگی بودند، با یک لقمه نان سنگک و کباب به سمت من آمد و گفت : خانوم ، لطفا این لقمه را بگیرید. دست مان تمیز است . بفرمائید .وقتی نگاه متعجبم را دید گفت : بویش می آید. آن قدر این کارش برایم ارزشمند بود که حد نداشت . یادش به خیر . قدیم ها برای ما ایرانی ها هم رنگ و بوی غذاها حرمت داشت و هنگام خوردن کباب به یاد دیگران هم بودیم . واقعا یادش به خیر.
سلام اینجا می خوام از برخوردای خوب آدمها بنویسم تو زندگی روزمره توی ایران. از آدمهایی که وظیفه اشون رو انجام می دن. باهات بداخلاقی نمی کنن. مهربونن. و خلاصه باعث می شن وقتی برمی گردی خونه احساس خوبی از روزت داشته باشی. شاید اینجوری بشه امید های از دست رفته مون رو دوباره پیدا کنیم. و یادمون بیاد توی این شهر هنوز چیزهای خوب زیاده. خیلی دلم می خواد این بار که می نویسم، شمایی که می خونید هم برام از تجربه هاتون بنویسید. از آدمهایی که توی خیابون، مغازه، اداره یا هر جایی باعث شدن که لبخند بزنید و دلتون گرم بشه. اگرم حالشو ندارید فارسی بنویسید، می شه که به این آدرس نامه بدید من خودم تایپ می کنم .امیدوارم بشه اونجوری که می خوام. adamhaye.khoob@gmail.com
از همه خوانندگان و نویسندگان عزیز هم خواهش می کنم که احترام همدیگه رو نگه دارن.
امیدوارم همه با هم بتونیم تمرین کنیم دنیا رو از چشم دیگران هم ببینیم و قبول کنیم که آدمها ارزشهای مختلفی دارن، گاهی چیزهای مختلفی رو زیبایی می دونن، و همین تنوع نظراته که باعث رشد جوامع انسانی می شه.
3 Comments:
تعطیلات نوروز تموم شده فروردین هم داره تموم میشه ما هنوز داریم بازدیدهای سال نو رو جواب میدیم. تو یه دونه از این بازدیدا که نمیشد بپیچونی (هیچ رقم تو کت آقاجون نمیره که بازدیدای عید رو بپیچونی) رفتیم خونه فامیل محترم نشستیم زیرآب همه فامیلایی که نیستن رو زدیم سیاستهای منطقه رو بررسی کردیم. چشمانداز جنبشو اهداف کوتاه مدت و بلند مدت طرح یارانهها رو تأثیر و تأثر همه اینها با همو پیش بینی وضع مصر و تونس و لیبی و... خلاصه همهچی رو.
حالا لحظه خوب خداحافظی صابخونه محترم124 هزار پیغمبرو با تمام مقدسات عالم جلو چشمون میاره که تو رو خدا شام بمونید. قبل از اینکه من بتونم نذر و نیاز کنم که آقاجون قبول نکنه قرار بر این میشه که بمونیم. حالا 5-4 ساعت آینده رو چیکار کنیم؟ رفتم یه دوری بزنم تو یه بوستان نشستم رو صندلی امپی تری رو روشن کردم جناب استاد دارن تحریر میزنن یه خانم محترم اومده نشسته کنار من ( حالا این همه جا هست تو پارکآ !!!) میگه آهنگ شاد نداری؟ منم تریپ بیتفاوتی اومدم میگم نه. بعد حالا متعجبم که این خانم با این پاشنههایی که به نظرم یه مینیمالیه از برگردان برج ایفل چه جوری از خونه خودشو رسونده تا اینجا، بعدش چه جوری یه همچین خانم رشید و بلند بالایی تو مایههای آبجی رستماینا تو این یه متر پارچه جا شده ( به گمونم پارچهش کشی باشه) بعد میگم این که تریپ تو منزله که! نکنه من اشتباهی اومدم تو حیاط خلوت مردم که چند نفر از جلومون رد میشن. حالا بماند...
حاجخانم سر صحبت رو باز کردن با کلی ادا و اطوار منم تریپ این که چیز مهمی نیست. هر روز تو تهرون بدتر از این وضع رو هم تجربه میکنیم. دست کرده تو کیفش یه بسته سیگار در آورده تعارف میکنه یه دونه هم برا خودش روشن کرد. دیگه هم دارم شاخ در میارم. هم دارم شاکی میشم. هم هوس سیگار کردم یعنی لعنت به این رسم و رسوم دید و بازدید نوروز...
آخرش گفت به گمونم شما خیلی خونواده دوستی ( با کلی قر و قنبیل) منم گفتم خیلی. بعد یه خانومه با یه بچه رو کمی دورتر نشون دادم گفتم ببین چقدر ماهه بیچاره فکر کرد جدی جدی اونا خونواده منن. سریع بلند شد عذر خواهی کرد با یه حالت خاصی رفت. حالا من نمیدونم دلم برای تنهایی اون بنده خدا سوخته که تو نگاه آخرش بدجوری حالم رو گرفت یا هرچی؛ فقط میدونم که از آدمایی که حرمت خونواده حالیشون میشه خوشم میاد. جدا حرمت خونواده حالیش بود.
aem
By Anonymous, at 5:07 AM
دمش گرم.دم همه ی هم شهری هایی که جلوی خونه هاشون گل می کارن هم گرم.
By Anonymous, at 9:41 AM
چقدر نازنین هستند این کارگران افغانی . من احساس می کنم این ها ایرانی های اصیل هستند با فرهنگ وآداب ایرانی نه ما .
چند وقت پیش دیر وقت شب رسیدم دم خانه ی دوستم بی خبر . خانه نبود . زنگ زدم گفت در راه است و تا نیم ساعت بعد می رسد. همانطور که دم در منتظر بودم ، یکی از کارگران افغانی که در خانه ی نیمه ساز مجاور خانه ی دوستم روزها مشغول کارو شب ها مشغول زندگی بودند، با یک لقمه نان سنگک و کباب به سمت من آمد و گفت : خانوم ، لطفا این لقمه را بگیرید. دست مان تمیز است . بفرمائید .وقتی نگاه متعجبم را دید گفت : بویش می آید. آن قدر این کارش برایم ارزشمند بود که حد نداشت . یادش به خیر . قدیم ها برای ما ایرانی ها هم رنگ و بوی غذاها حرمت داشت و هنگام خوردن کباب به یاد دیگران هم بودیم . واقعا یادش به خیر.
By پیرفرزانه, at 11:24 AM
Post a Comment
<< Home