آدمهای خوب شهر

Thursday, April 14, 2011

حرمت خانواده

تعطیلات نوروز تموم شده فروردین هم داره تموم میشه ما هنوز داریم بازدیدهای سال نو رو جواب میدیم. تو یه دونه از این بازدیدا که نمیشد بپیچونی (هیچ رقم تو کت آقاجون نمیره که بازدیدای عید رو بپیچونی) رفتیم خونه فامیل محترم نشستیم زیرآب همه فامیلایی که نیستن رو زدیم سیاست‌های منطقه رو بررسی کردیم. چشم‌انداز جنبش‌و اهداف کوتاه مدت و بلند مدت طرح یارانه‌ها رو تأثیر و تأثر همه اینها با هم‌و پیش بینی وضع مصر و تونس و لیبی و... خلاصه همه‌چی رو.
حالا لحظه خوب خداحافظی صابخونه محترم124 هزار پیغمبرو با تمام مقدسات عالم جلو چشمون میاره که تو رو خدا شام بمونید. قبل از اینکه من بتونم نذر و نیاز کنم که آقاجون قبول نکنه قرار بر این میشه که بمونیم. حالا 5-4 ساعت آینده رو چی‌کار کنیم؟ رفتم یه دوری بزنم تو یه بوستان نشستم رو صندلی ام‌پی تری رو روشن کردم جناب استاد دارن تحریر میزنن یه خانم محترم اومده نشسته کنار من ( حالا این همه جا هست تو پارک‌آ !!!) میگه آهنگ شاد نداری؟ منم تریپ بی‌تفاوتی اومدم میگم نه. بعد حالا متعجبم که این خانم با این پاشنه‌هایی که به نظرم یه مینیمالیه از برگردان برج ایفل چه جوری از خونه خودش‌و رسونده تا اینجا، بعدش چه جوری یه همچین خانم رشید و بلند بالایی تو مایه‌های آبجی رستم‌اینا تو این یه ‌متر پارچه جا شده ( به گمونم پارچه‌ش کشی باشه) بعد میگم این که تریپ تو منزله که! نکنه من اشتباهی اومدم تو حیاط خلوت مردم که چند نفر از جلومون رد میشن. حالا بماند...
حاج‌خانم سر صحبت رو باز کردن با کلی ادا و اطوار منم تریپ این که چیز مهمی نیست. هر روز تو تهرون بدتر از این وضع رو هم تجربه می‌کنیم. دست کرده تو کیفش یه بسته سیگار در آورده تعارف میکنه یه دونه هم برا خودش روشن کرد. دیگه هم دارم شاخ در میارم. هم دارم شاکی میشم. هم هوس سیگار کردم یعنی لعنت به این رسم و رسوم دید و بازدید نوروز...
آخرش گفت به گمونم شما خیلی خونواده دوستی ( با کلی قر و قنبیل) منم گفتم خیلی. بعد یه خانومه با یه بچه رو کمی دورتر نشون دادم گفتم ببین چقدر ماهه بیچاره فکر کرد جدی جدی اونا خونواده منن. سریع بلند شد عذر خواهی کرد با یه حالت خاصی رفت. حالا من نمیدونم دلم برای تنهایی اون بنده خدا سوخته که تو نگاه آخرش بدجوری حالم رو گرفت یا هرچی؛ فقط میدونم که از آدمایی که حرمت خونواده حالیشون میشه خوشم میاد. جدا حرمت خونواده حالیش بود.

نویسنده: aem

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

<< Home