بوی نان
چند وقت پیش دیر وقت شب رسیدم دم خانه ی دوستم بی خبر . خانه نبود . زنگ زدم گفت در راه است و تا نیم ساعت بعد می رسد. همانطور که دم در منتظر بودم ، یکی از کارگران افغانی که در خانه ی نیمه ساز مجاور خانه ی دوستم روزها مشغول کارو شب ها مشغول زندگی بودند، با یک لقمه نان سنگک و کباب به سمت من آمد و گفت : خانوم ، لطفا این لقمه را بگیرید. دست مان تمیز است . بفرمائید .وقتی نگاه متعجبم را دید گفت : بویش می آید. آن قدر این کارش برایم ارزشمند بود که حد نداشت . یادش به خیر . قدیم ها برای ما ایرانی ها هم رنگ و بوی غذاها حرمت داشت و هنگام خوردن کباب به یاد دیگران هم بودیم . واقعا یادش به خیر.
نویسنده: پیر فرزانه
Labels: کارگر
1 Comments:
امروز بر حسب اتفاق این نوشته را در صفحه facebook دلنوشته های دلنشین دیدم . بیشتر از دو هزار لایک خورده بود. و جالب اینکه دو نفر از دوستانم که البته مرا به اسم خودم می شناسند و نه پیر فرزانه لایک زده بودند برایش . تجربه ی جالبی بود که نوشته ی خودت را البته بدون هیچ نامی ببینی و هیچ کس جز خودت خبر نداشته باشد که نویسنده آن که بوده است . تجربه ی شیرینی بود. پاینده باشید و همواره خوب خوب .
By پیر فرزانه, at 4:30 PM
Post a Comment
<< Home