از راننده میپرسم: «سر امیراتابک؟»
سوار میشم. همین که میشینم میپرسه: «شما سر امیراتابک پیاده میشی؟»
میگم: «بله»
بلافاصله یه ۵۰ تومنی میده بهم
«من پول ندادم به شما هنوز»
میخنده «حالا یه بار اول بقیه پولتو بگیر. چیزی میشه؟»
میخندم.
یکی از مسافرا پول نو بهش میده. جدا میذاره پول رو. یه مسافر دیگه میپرسه: «اینا رو که جدا میذارین چی کار میکنین؟»
«میدم به مسافر»
«پس چرا جدا میذاری»
«یه تفریحه دیگه. وقتی پول معمولیام تموم شد. از اینا میدم. ولی قبلش به مسافر میگم ببخشید پولم یه کم نو اه. اشکالی که نداره؟ طرف هم فکر میکنه الان چه پول درب و داغونی میخوام بهش بدم. بعد که واقعاً پول نو بهش میدم کلی ذوق میکنه»
نزدیک امیراتابک میپرسه: «دست راست یا چپ یا همینجا وسط خیابون برات راحتتره؟»
میگم راست. میگیره راست و به من که دقیقاً پشتش نشستم میگه: «میدانی این در سمت چپ رو برای چی گذاشتن؟»
نمیدونم چی بگم؟
میگه: «برای راحتی شما»
در رو باز میکنم و پیاده میشم.
یگه:« شبت خوب و بهاری و بخیر و ...»
که من دور میشم.
خنده تا کلی بعد روی لبمه. دقیقاً همونجور که گفتی
نویسنده:
بهمن
Labels: راننده ها
2 Comments:
ونک-شهرک غرب
یه ماشین کهنه ولی به طرز غیرمنتظره ای تمیز.فکر کنم راننده اش دکترای ادبیات داشت ولی نشسته بود پشت رل. کلملت به اندازه ای شمرده و سنجیده از دهنش در می اومد که انگار از قبل نوشته و حفظشون کرده. بعد که از ماشین پیاده شدم آرزو کردم کاش یه راننده تاکسی فرهیخته بودم.
By Anonymous, at 4:35 AM
این آقا رو منم سوار ماشینش شدم ! یه پیکان سفید داره !
تو همین مسیر تخت طاووس
By Anonymous, at 2:09 PM
Post a Comment
<< Home