آدمهای خوب شهر

Friday, December 15, 2006

جمعه، بیست و چهارم آذر، خیابان ولنجک نزدیک توچال، تهران!


شاید بیست دقیقه بیشتر بود که همه ی ماشین ها تو سربالایی تند خیابون ولنجک واستاده بودند تا پیکانی که جلوی ما بود بتونه بره بالا. بیچاره، هم هول کرده بود هم اینکه نمی تونست. آژانس بود و مشتری ش یه خانم مسن بود که هرجند وقت یه بار بر می گشت و پشتش رو نگاه می کرد.

هر بار که می خواست گازو بده که بره جلو ازجایی که بود بالا که نمی رفت هیچ تازه پایین تر هم میومد. یه بار نزدیک بود بخوره به ما و دیگه جرات نمی کرد تکون بخوره. یه سری آدم واستاده بودن و هی راهنماییش می کردن که چطوری بکنه که بتونه ماشین رو راه ببره تا اینکه یهو یک آقا از اون ور خیابون با لباس کوهی بلافاصله از ماشینش پرید بیرون و پرید تو ماشین جلویی ما!



و قبل از اینکه ما بتونیم بفهمیم این کی بود و چی شد، پیکان جلویی راه افتاد و رفت بالا. بالای بالا تا جایی که قرار بود برن. بعد از اون بالا تا پایین رو پیاده برگشت پیش ماشینش.


نویسنده:
پانته آ

Labels:

1 Comments:

  • خیلی بده آدم تو خیابون با ماشیت بموه بعد نتونه کاری هم بکونه بعد همه هم بگن برو برو آقا برو .
    چه خوبه رابین هود این لحظه برسه.!؟

    By Anonymous Anonymous, at 7:50 AM  

Post a Comment

<< Home