آدمهای خوب شهر

Thursday, November 30, 2006

تو میوه فروشی بودم و داشتم خرید می‌کردم. یه پیرزنی رو دیدم که داشت از جعبه‌ی میوه‌های کهنه و پلاسیده که میوه‌فروش یک گوشه‌ی مغازه‌اش، احتمالا برای دور ریختن، گذاشته بود میوه برمی‌داشت. بعد آمد پیش میوه‌فروش برای حساب کردن. میوه‌فروش قیمتی که برای اون میوه‌های خراب پیشنهاد کرد بیشتر از چیزی بود که اون پیرزن می‌تونست بپردازد. پیرزن میوه‌ها را همان‌جا گذاشت و رفت. لحظه‌ای گذشت. من به میوه‌فروش گفتم میوه‌ها را به پیرزن بدهد، هر چقدرش ماند من خودم می‌دهم. میوه‌فروش شاگردش را صدا زد و گفت برود دنبال پیرزن و برش گرداند. شاگرد مغازه رفت و بعد از یک دقیقه برگشت و گفت که نتوانست پیرزن را پیدا کند. پیرزن زودتر رفته بود.

از این اتفاق سال‌ها می‌گذرد و هر وقت به یادش می‌افتادم هزار افسوس می‌‌خورم که چرا آن قدر صبر کردم تا پیرزن برود. خودم را هرگز نمی‌بخش


نویسنده:
ناشناس

Labels:

4 Comments:

  • in post che rabti be in weblog daasht? to adame khube shahri?ya mikhaasty behsio nashod?yaa mive forooshe adame bade shahr?yaa aslan dar raastaaye yaad aavari bud ke biain hame aadame khube shahr baahsim!yaa inke aslan ayyohalnaas adaam haai ham hastand ke pool nadaarand?aakhe che rabty daasht?vaaghan!!!

    By Anonymous Anonymous, at 3:16 AM  

  • والا منم دقیقا نمی دونم فقط چون یه نفر اینو نوشته بود من خواستم سانسور نشه. حالا با فیدبک شما کم کم پست ها خودشون دقیق تر میشن.

    By Blogger مسافر, at 12:16 PM  

  • neveshteye to chejoori rastchin shode???!

    By Anonymous Anonymous, at 2:00 AM  

  • manzooram ine ke man hamash bayad ye "i" akhare neveshte ham bezaram. kheili dardesar saze.

    By Anonymous Anonymous, at 2:01 AM  

Post a Comment

<< Home