یه روز تا از در اومد تو گفت امروز می ریم اتاق تو رو ببینیم. من نمی دونم اتاق تو چه شکلیه. خیلی جا خوردم . گفتم باشه. تو اتاقم اول رفت به کتابخونه ام نگاه کرد و کتابارو که خوب زیرو رو کرد گفت "خب حالا یه کم حرف بزنیم؟" گفتم یا خدا حتما می خواد شکایت کنه از وضعیت درسیم که شروع کرد راجع به فلسفه رنگ و رنگ وسایل من و کتابایی که داشتم و آینده آدما حرف زدن. حتی بعضی از حرفاشو خوب نمی فهمیدم. تمام ساعت کلاس رو با هم حرف زدیم.
همیشه فکر می کنم آقای ایرج ایوانی (که همون سال رفت کانادا و دیگه هیچی ازش نشنیدم) اولین آدم بزرگی بود که با من مثل آدم بزرگا برخورد کرد. و می دونین که چه دنیاییه وقتی حس کنی مهمی و دیگران می تونن روی فهمت حساب کنن و باهات حرف بزنن، وقتی به زور 10 سال داری. به نظرم بهترین آدما همیشه دمهایی هستند که به چیزهایی که جدیت ندارن، معنا و جدیت می بخشن.
نویسنده:
ناشناس
Labels: معلم
4 Comments:
Iraj alan iran hastesh.va hamoun tor jaleb va mehraboun va por az harfhaye taze.
By Anonymous, at 2:33 AM
تو میوه فروشی بودم و داشتم خرید میکردم. یه پیرزنی رو دیدم که داشت از جعبهی میوههای کهنه و پلاسیده که میوهفروش یک گوشهی مغازهاش، احتمالا برای دور ریختن، گذاشته بود میوه برمیداشت. بعد آمد پیش میوهفروش برای حساب کردن. میوهفروش قیمتی که برای اون میوههای خراب پیشنهاد کرد بیشتر از چیزی بود که اون پیرزن میتونست بپردازد. پیرزن میوهها را همانجا گذاشت و رفت. لحظهای گذشت. من به میوهفروش گفتم میوهها را به پیرزن بدهد، هر چقدرش ماند من خودم میدهم. میوهفروش شاگردش را صدا زد و گفت برود دنبال پیرزن و برش گرداند. شاگرد مغازه رفت و بعد از یک دقیقه برگشت و گفت که نتوانست پیرزن را پیدا کند. پیرزن زودتر رفته بود.
از این اتفاق سالها میگذرد و هر وقت به یادش میافتادم هزار افسوس میخورم که چرا آن قدر صبر کردم تا پیرزن برود. خودم را هرگز نمیبخشم.
By Anonymous, at 9:16 AM
mishe az doosti ke inja comment dar morede aghaye eyvaani gozashtan khahesh konam be man ye mail bedan , chon kheyli donbaale ishoon gashtam ta hala .... vera_lynn1982@yahoo.com - mamnoonam
By Anonymous, at 5:23 PM
بابا ايرج چقدر معروفه. منم ميشناسمش
By Anonymous, at 1:13 AM
Post a Comment
<< Home