نقاشی های من چند تایی به دیوار بودند
بعد از اینکه می رن توی اتاق و بحث می کنن در مورد چیزای خرید و فروش که بچه ها کاملا حوصله شون سر می ره
اون خانمی که اونجا رو خریده بود اومد توی اتاق ِ ما که مال من و برادرم بود
با همون لحن ِ جدی که داشت قبلش حرف می زد :
خب این نقاشی ها رو هم که هیچ وقت نمی کنیم
بعد نگاه کرد به من ، یه چشمک زد ، و بعد لبخند .
نویسنده: پانته آ
Labels: همشهری ها توی خیابانهای شهر
1 Comments:
kheili az in harfesh khosham umad! EYVAL...!!!
By Anonymous, at 2:15 AM
Post a Comment
<< Home