آدمهای خوب شهر

Thursday, November 11, 2010

راننده تاکسی غریب نواز

برای انجام کاری بیرون بودم. عصر خسته و کوفته منتظر تاکسی بودم . یه پژوه نگه داشت که راننده اش یه پسر جوون بود و معلوم بود که از زور بیکاری مجبور شده که مسافر کشی کنه . مسیرم رو که گفتم، گفت بیا بالا و سوار شدم و چون دیگه مسافر گیرش نیومد راه افتاد. یکم که گذشت پرسید که چی کار میکنم؟ گفتم که اینجا دانشجو هستم و پرسید که بچه کجایی و گفتم شیراز. گفت که خیلی دوست دارم بیام شیراز رو ببینم و کلی تشویقم کرد که خوب درس بخونم و قدر موقعیتم رو بدونم . خیلی پشیمون بود که چرا درس نخونده و از این موضوع ناراحت بود. حرفاش انرژی خاصی بهم داد. وقتی که به مقصد رسیدم پول رو که بهش دادم نگرفت . گفت که مهمون ما باش. گفتم اخه چرا؟ یه جمله گفت و رفت که جملش هنوز تو ذهنمه گفت  "ما هم یک روز ممکنه تو شهر شما غریب بیوفتیم "

نویسنده: ساسان مولوی

Labels:

1 Comments:

  • سلام
    تازه با این وبلاگ آشنا شدم، خیلی چسبید بهم قدرشناسی از آدم های خوب شهر .
    پس اتفاقی که تو همین هفته برام افتاد رو تعریف می کنم؛

    همیشه وقتی سوار تاکسی می شم سعی می کنم همون اول کرایه رو حساب کنم .
    اون روز باعجله پیاده شدم تا به اتوبوس برسم که یهو وارفتم...یادم رفته بود پول رو به راننده بدم.باید چی کار می کردم؟ چه جوری بین اون همه ماشینی که اون طرف تو ایستگاه پارک کرده بودن پیداش می کردم ؟...
    تازه اون گذری بود و معلوم نبود بره تو ایستگاه...با ناامیدی بدو بدو خودمو رسوندم ایستگاه و بین ماشین ها رو گشتم...واقعا خدا لطف کرد که پیداش کردم .
    تمام اینا مهم نبود، مهم این بود که وقتی با کلی عذر خواهی گفتم که یادم رفته کرایه رو بدم چی شنیدم؛
    با خوشرویی بهم گفت چرا زحمت کشیدین؟ قابلی نداشت "وقتی دیدم رفتین دیگه صداتون نزدم"
    انگار دنیا رو بهم داده باشن انقدر ذوق کردم از برخورد با همچین آدمی که به خاطر 600 تومن شخصیت یه نفر رو تو خیابون زیر سوال نمی بره و مثل بعضیا جلو اون همه آدم سرش داد نمی کشه که کرایتو بده...
    خیلی براش دعا کردم .
    خدایا شکرت

    By Anonymous مسافر, at 9:45 AM  

Post a Comment

<< Home